در مسیر فرزندپروری (قسمت دوم – پیشگیری از فاجعه)
آنچه تا اینجا در موردش صحبت کردیم، به رخدادهایی اشاره میکرد که در صورت عدم توجه به آنها، فاجعههای بزرگی در آینده اتفاق میافتند، ولی دانستن همین مطالب برای به وجود نیامدن فاجعه کافی نبوده و میبایست برای اینکه از این اتفاقات ناخوشایند جلوگیری کنیم، بدانیم باید چه کاری انجام دهیم. پنجمین موردی که به عنوان یکی از رخدادهای فاجعه آفرین در موردش صحبت شد این موضوع بود که در صورتی که تفریح را جزء ضروری زندگی به حساب نیاوریم و یا به عبارتی به روابط انسانی خود اهمیت ندهیم، پتانسیل به وجود آمدن فاجعه بسیار بزرگی در آینده وجود خواهد داشت. کافی است تصور کنید، که به روابط انسانی با خواهر یا برادر یا اقوام و دوستان و همکاران خود را به اندازه کافی اهمیت ندهید، بسیار طبیعی است که این موضوع باعث به وجود آمدن مشکلاتی در آینده خواهند شد؛ به خصوص در دورههایی از زمان که وجود شبکههای اجتماعی گسترده بسیار کمک کننده است،مانند: دوران پیری و سالمندی.
به طور کلی افرادی که در دوران جوانی برای روابط خود سرمایهگذاری نکردهاند، در دوران پیری و سالخوردگی احساس تنهایی، بیکسی و بیحمایتی جدی و عمیقی دارند و متاسفانه این مسئلهای است که میزان ثروت، تحصیلات و دانش، هیچ کمکی به حل آن نمیکند.
اما نکته اصلی که در این مقاله مورد بحث و بررسی است این است که چه کاری برای فرزندپروری میبایست انجام داد.
برای درک بهتر این مطلب، اجازه دهید فرزندپروری را به فرآیند ریل گذاری راه آهن تشبیه کنیم. همانطور که قطار برای حرکت بر روی مسیر و رسیدن به مقصدهای مختلف نیاز به ریل گذاری دارد، فرزند هم مانند قطاری است که برای رشد و رفتن از مسیری به مسیر دیگر و رسیدن به سر منزل مقصود نیاز به ریل گذاری والدین دارد. بسیار طبیعی است که اگر ریل گذاری قطار به نحو نامناسبی انجام شود، قطار به خوبی حرکت نخواهد کرد و حتی امکان واژگون شدن و یا از مسیر منحرف شدن آن در طول خط وجود دارد و دقیقا به همین شکل اگر والدین فرزندپروری مناسبی را برای فرزندان خود نداشته باشند، این قطار چپ خواهد کرد و چپ شدن این قطار به صورت ازدواج زودهنگام، آلودگی جنسی در سنهای پایین، مصرف مواد مخدر و یا فرار از مدرسه خود را نشان میدهد.
والدین برای ریل گذاری صحیح مسیر فرزندان خود، به دو خط (دو ردیف ریل) نیاز دارند که در فرزندپروری صحیح این دو خط عبارتند از 1) تحول و رشد روانی، 2)تحول و رشد اجتماعی کودک که به خط دوم اجتماعپذیری و جامعهپذیری نیز گفته میشود. اغلب مسائلی که اکثر والدین در مورد فرزندان خود حساسیت نشان میدهند، از قبیل، داشتن اعتماد به نفس ، و یا عدم انتقاد از فرزندان در جلوی دیگران؛ مربوط به رشد روانی آنها است. از دیگر مسائل این دسته که والدین در مورد آنها به میزان بسیار زیادی حساسیت نشان میدهند، مسئله مربوط به عزت نفس فرزندان میباشد که در حقیقت عبارت است از: احساس ارزشمندی درونی یک فرد؛ و یا به عبارت سادهتر اینکه فرد در مورد خود چگونه فکر میکند. آیا خود را انسانی مهم و جراتمندی ارزیابی میکند و یا خود را فردی سختکوش میداند. اساسا دستاوردهای فرزندان در حوزههای مختلف از جمله دستاوردهای علمی، ورزشی، و ... میتواند در این زمینه بسیار کمک کننده باشند.
بیشتر بخوانید
پنج نکته مهم در فرزند پروری که نباید انجام دهیم
توجه به مسائل مربوط به رشد روانی فرزندان بسیار عالی و ضروری است ولی نکتهای که در این رابطه وجود دارد این است که بیشتر والدین فقط به همین خط برای فرزندپروری اکتفا میکنند و این دقیقا شبیه به این است که قطاری، بر روی یک ریل حرکت کند. غفلت کردن از ریل دوم یعنی جامعهپذیری، بزرگترین آسیبی است که در اثر فرزندپروری غیر صحیح میتواند کودکان را در معرض فاجعهای بزرگ در آینده قرار دهد. به همین دلیل و با توجه به اهمیت جامعهپذیری میباید دید که چگونه میتوان به فرزندان خود از لحاظ جامعهپذیری و یا اجتماعی شدن کمک کنیم زیرا همانطور که گفته شد مدارس فقط 16% میتوانند در این زمینه موثر باشند.
نظریات روانشناسی زیادی در زمینه چگونگی رشد و تحول وجود دارد، ولی یکی از پر اعتبارترین این نظریهها، نظریه پیاژه است. خود پیاژه بیان میکندکه بعد از سالها تحقیق توانستم ساخت کاملی از نظام روان شناختی انسان را به دست آورم و به طور کلی بسیاری از روانشناسان امروز معتقدند که اگر امروزه نقشه کلی از رفتار یک کودک دو تا سه ساله در دست داریم، این نقشه به واسطه تلاشهای پیاژه، امروزه در دستان ما قرار دارد. اعتقاد جدی پیاژه بر این باور بود که کودک در اثر تعامل با جهان خارج، مسائل بسیار زیادی را خواهد آموخت و بر همین مبنا یکی از مسائل بسیار جدی از دیدگاه روانشناسی تحولی، مسئله اجتماعی شدن کودک است که پیاژه در مورد آن صحبت میکند. پیاژه میگوید: اگر فردی میخواهد تعاملات اجتماعی داشته باشد، باید بتواند در این تعاملات، دیگری را هم در نظر بگیرد و با او شریک شود و اگر با دیگری به تعارض برسد، باید آموزش ببینند تا بتواند آن تعارض را حل کند. زیرا اگر افراد تنها جراتمندی داشته باشند، تنها میتوانند رودرروی طرف مقابل بایستند و راهحل دیگری بلد نیستند که بتوانند از آن استفاده کنند و همین رودررویی در بسیاری از مواقع منتهی به حل مسئله نمیشود، درصورتی که آموزش اجتماعی شدن یعنی اینکه شخصیت انسان از طریق کنش متقابل با دیگران ساخته میشود و از طریق این کنش ما میآموزیم که چگونه خود را با جامعه هماهنگ کرده و در زندگی خود را قاعدهمند سازیم. آموزش اینکه به چه صورتی باید با دیگران سازگار و هماهنگ باشیم فقط از طریق جامعهپذیری و اجتماعی شدن امکانپذیر است و در فرآیند تحول کودک نکته بسیار مهم این است که یک فرد چه تعریفی از خود دارد و این تعریف از خود برای او چه معنایی دارد. زمانی که نوزادی به دنیا میآید هیچ تعریف و برداشتی از خود ندارد. همین جا لازم است تا در این مورد توضیح داده شود که هر فردی دو تعریف از «خود» دارد، یکی از آنها خود فردی یا من فردی است که عبارت است از جنبههای شخصی و منحصر به رشد و تحول روانی که ویژگیهای روانشناختی فرد را میسازد. به طور مثال من به چه اندازه باهوش یا توانمند هستم یا به چه اندازه جرأتمند هستم که وقتی فردی اسباببازی من را میگیرد یا به او ندهم یا از او خواهش کنم که به من پس بدهد. یا من به چه اندازه کارآمد هستم که زمانی که مادرم دنبالم نیامده است، بایستم و گریه کنم و یا به یک روش دیگر خودم را به منزل برسانم. تعریف دیگر فرد از "خود" خود اجتماعی فرد است که عبارت است از انعکاس و بروز هنجارها و ارزشهای جامعه که حاصل جامعهپذیری میباشد. به عنوان مثال ارزشهای خانوادگی به چه شکلی به کودک منتقل میشود، ارزش مهم خانواده ما چیست و چگونه این ارزشها را به کودک منتقل میکنیم؟
جامعهپذیری نیز مانند بسیاری دیگر از موضوعات، مطلبی نیست که روی ژنهای ما قرار داشته باشد. فرایند جامعهپذیری شبیه به درست کردن خمیر است، یعنی آب و آرد موجود است ولی برای شکل گرفتن خمیر باید فردی حضور داشته باشد که این دو را به روشی موثر با هم مخلوط کرده و حاصل آن یعنی خمیر شکل بگیرد.
فرایند جامعهپذیری فرزند هم به همین شکل است؛ اساسا امکان ندارد خمیر یا مایعی به نام جامعهپذیری در فرزند به صورت خود به خود شکل بگیرد، بلکه یک سری از عناصر باید به او کمک کند تا با دریافت اطلاعات و در اثر تعامل با دیگران بتواند اجتماعی شود. در مسیر جامعهپذیری چهار عنصر به او کمک میکنند که عبارتند از: مدرسه، گروه همسالان، رسانهها، و خانواده.
همانطور که قبلا نیز گفته شد، بهترین مدرسهای که بهصورت کیفی و بدون آموزش و مبتنی بر بازی باشد، فقط شانزده درصد روی کودک تاثیر میگذارد و مابقی آن نقش خانواده است، اگر خانواده بتواند در جامعهپذیری کودک نفوذ کرده و نقش موثری بازی کند، میتواند همانگونه که میخواهد کودک را شکل بدهد، درغیراینصورت با توجه به حضور فعال گروه همسالان و رسانهها این دو کانون اثر خود را روی کودک خواهد گذاشت و آنگاه اثر خانواده بسیار کمرنگ خواهد شد. برای آنکه این موضوع کمی قابل درکتر شود به این مثال توجه کنید: افرادی که طرفدار تیم پرسپولیس یا استقلال هستند؛ فرزندان آنها نیز حتماً همانند خانواده خود پرسپولیسی و یا استقلالی میشوند مگر اینکه در جنگ قدرت با خانواده باشند و سیستم مخالف خانواده یعنی گروه همسالان خود و رسانهها را انتخاب کنند و در این صورت نیز به صورت ناهشیار این انتخاب از تاثیر خانواده صورت گرفته است. اما چرا چنین است؟
بسیار طبیعی است که وقتی من طرف دار تیم پرسپولیس هستم فرزند من هم طرفدار این تیم میشود، چرا که من فعالانه این موضوع را به عنوان یک ارزش در خانواده تعیین کردهام، درغیر این صورت، اگر این ارزش در خانه و خانواده ما نباشد، حتماً گروه همسالان و رسانهها تاثیر خود را خواهند گذاشت و بچههای من طرفدار تیم دیگری به غیر از پرسپولیس میشوند و یا به عنوان مثال زمانی که شما نسبت به پیادهروی در مراسم اربعین امام حسین(ع) نظر مثبتی و یا منفی داشته باشید، بر آن اساس فرزند شما نیز حتماً این موضوع را به عنوان ارزش میپذیرد، در غیر این صورت، فرزندان بر طبق دیگر الگوها و تاثیرگذاران فعال پیرامون خود این موضوع را برداشت خواهد کرد. دقیقا بر عکس این مطلب نیز وجود دارد، یعنی زمانی که در مورد موضوعی بهصورت فعالانه با فرزندمان صحبت کنیم، دیگر رسانهها و گروه همسالان تأثیری را روی فرزندمان ندارد. پس در حقیقت این مطلب یک فرمول دو طرفه است که یک طرف آن در دستان والدین است و طرف دیگر در دستان دیگر عوامل، هر چقدر نقش یکی از طرفین فعالتر باشد، نقش طرف دیگر کمرنگ تر خواهد بود. دقیقا به همین دلیل بسیار مهم است که پدرها و مادرها در حین بازی با فرزندان، ارزشهای خود را بیان کرده و با کودک تعامل فراوان داشته باشند.
یکی از سوالهای مهمی که در این رابطه به وجود میآید این است که خانواده از طریق جامعهپذیری چه کارهایی برای فرزندان انجام میدهد که اگر این کارها انجام نشوند یکی از ریلها خراب میشود و یا به عبارت دیگر چرا جامعه پذیری نقش به این مهمی در آینده فرزندان بازی میکند. اهمیت ویژه این ریل به چند دلیل است که مهمترین آنها این است که این ریل بستری است برای سیستم ارزشها که فقط از طریق خانواده معرفی شده و به فرزندان منتقل میشود. زمانی که از سیستم ارزشها صحبت میکنیم منظور نظم، قدرت، هنجارها ( چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است، چه چیزی را در چه جایی میتوان و چه چیزی را در چه جایی نمیتوان انجام داد) است. این هنجارها در درجه اول از طریق خانواده انتقال پیدا میکنند. دلیل دیگر اهمیت این ریل به باورهای ما یعنی باورهای سیاسی، اجتماعی، دینی و خانوادگی برمیگردد که اولین بار در خانواده بیان شده و اگر خانواده فعال نباشد، این باورها از طریق جامعه و رسانه به فرزندان داده خواهد شد. از دیگر دلایلی که به اهمیت این ریل اضافه میکند، موضوع گرایشهای مذهبی و یا گرایشهای معنوی است که از نظر منشاء پیدایش فرقی بین آن دو وجود ندارد و هر دو از خانواده انتقال داده میشود. چگونگی برخورد خانواده با مذهب و مولفههای مربوط به آن کاملاً روی کودک اثر میگذارد. از طرف دیگر خانواده بر روی مسائلی که به گروهها و تعصبات قومی ارتباط دارد، کاملا بر روی فرزند نفوذ دارند که این مطلب به نوعی با موقعیت و منزلت اجتماعی نیز مرتبط است. به عنوان مثال اینکه ما به عنوان یک خانواده در این جامعه، در کجا قرار داریم و اینکه این وضعیت قرارگیری اجتماعی را چگونه به فرزندان انتقال دهیم تاثیر به سزایی در برداشت او در آینده خواهد داشت. تصور کنید که خانوادهای به فرزند خود این موضوع را انتقال دهد که ما فقیر هستیم و با طبقات دیگر جامعه از نظر حقوقی کاملا فرق داریم و یا در خانواده این موضوع برای بچهها توضیح داده شود که ما از نظر حقوق انسانی فارغ از نظر اقتصادی، کاملا حقوق برابری در جامعه داشته و از نظر حقوق انسانی هیچ فرقی بین هیچ یک از طبقات اجتماعی وجود ندارد، همه ما حق یک رای در انتخابات داریم و همه ما حقوق بشری یکسانی داریم و تنها تفاوتی که وجود دارد این است که فرصتهای خوبی از طرف خانواده برای ما فراهم نبوده است اما میتوانیم با تلاش و کوشش به جایگاههای خوب دست پیدا کنیم و یا برعکس، این موضوع که پدر و مادر فرزندی که دکتر هستند، به فرزند خود منتقل کنند که با فرزند کفاش دوستی نکن زیرا منزلت اجتماعی ما بالاتر است، کاملا در شیوه نگرش کودک و جامعهپذیری فرزند تاثیر دارد.نکته مهمی که در این بحث وجود دارد این است که منشاء تمام این تفکرات چه خوب و چه بد،خانواده است.
با توجه به آنچه گفته شد، راحتتر میتوان به این سوالات پاسخ داد که والدین در بحث اجتماعی شدن فرزندان چه مسئولیتی دارند؟ و چگونه این مسئولیتها را انجام میدهند؟
به طور کلی والدین سه مسئولیت مهم در این رابطه برعهده دارند که اگر این کارها را انجام دهند برای فرزندان ریل دوم یعنی جامعهپذیری را بهصورت درستی نصب خواهند کرد. اولین مسئولیت ایجاد رابطه صمیمی و نزدیک با فرزندان است. داشتن تعاملی درست و آموزش داشتن تعاملی درست با دیگران یکی از بزرگترین مسئولیتهای والدین در قبال فرزندان است. دومین مسئولیت، اجازه دادن به فرزندان برای داشتن فرصتی برای زندگی و تعامل گروهی است، یعنی این که به کودکان اجازه دهیم تا با یکدیگر تعامل اجتماعی و گروهی داشته باشند و با هم بازی کنند. پیاژه در این رابطه میگوید: « بازی تفکر کودک است». در حقیقت انجام دادن بازیهای گروهی شامل یک سری تعاملات گروهی است که در آن باید دوستی، رقابت و هماهنگی همه با هم جمع باشند و نکته مهم این است که زمانی که کودکان در بازی به تعارض بر میخورند؛ والدین به آنها کمک کنند تا بتوانند این تعارض را حل و فصل کنند. سومین مسئولیت آموزش این مطلب مهم است که منابع در جهان محدود است و کودکان باید یاد بگیرند که در استفاده از این منابع با دیگران شریک شوند. مثلاً خانواده سه نفری را در نظر بگیرید که ظرفی از توتفرنگی دارند و در آن شش عدد توتفرنگی وجود دارد و قرار است این توتفرنگیها در این خانواده تقسیم شوند. بسیار منطقی است که هر کدام از اعضای این خانواده باید دو سهم داشته باشند و به هیچ طریقی یک یا دو نفر سهمی بیشتر از دیگران نمیتوانند داشته باشند. به این ترتیب در خانواده موضوع شراکت در منابع میتواند به کودکان آموزش داده شود. پایگاه اصلی این آموزشها در خانواده است، اگر این تعامل را به کودکان آموزش ندهیم، یکی از ریلها ناقص مانده و فقط ریل سلامت روانشناختی و جسمی کودک در نظر گرفته شده است و بخش اجتماعی شدن او کاملاً مغفول باقی میماند.
منبع
دیدگاه خود را بنویسید