شرایط سلامت روانی خوب کودکان


فوق‌العاده است که جامعه‌ی ما بالاخره درباره‌ی بهداشت روانیِ کودکان و کارهایی صحبت می‌کند که می‌توانیم برای تقویت آن انجام دهیم‌؛ اما ناراحت‌کننده است که بهداشت روانیِ کودکان در وضعیت بحرانی قرار دارد. در این بخش، من به هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌های اولیه بسیار اشاره خواهم کرد؛ چراکه آن‌ها در ایجاد احساس امنیت در فرزندانمان بسیار مهم‌اند. اما همان‌طورکه بارها تأکید می‌کنم، اگر فرزندتان بزرگ شده است، هرگز دیر نیست برای ترمیم هرگونه شکافی که ممکن است درطولِ سال‌های اولیه اتفاق‌ افتاده باشد.

هیچ تضمینی وجود ندارد دورانِ کودکی که با محرومیت و بسیار بد بوده است در آینده به مشکلات سلامت روانی منجر شود یا اینکه کودکیِ ایدئا‌لْ کسی را از زوال عقل مصون کند. بااین‌حال، کارهایی برای انجام‌دادن وجود دارند که بهترین فرصت ممکن را برای کاهش هرگونه مشکلات بالقوه‌ی بهداشت روان به فرزندانتان می‌دهند. ما این‌ را به آن‌ها و خودمان مدیون هستیم تا مسیری را انتخاب کنیم که بیش‌ترین احتمال را برای رسیدن به ذهن و بدن سالم دارد.


پیوند


یکی از مهم‌ترین شاخص‌های بهداشت روانیِ خوب پیوند محکم بین والدین و فرزند است.


انسان‌ها حیوانات گروهی هستند. ما هزاران سال است که به‌صورت قبیله‌ای زندگی کرده‌ایم. برای ارتباط با یکدیگر برنامه‌ریزی شده‌ایم. به این صورت به‌عنوان یک «گونه» زنده می‌مانیم.


اصلی‌ترین پیوند همان پیوند فرزند و والد، والد و فرزند است. شما با فرزندتان پیوندی خواهید داشت و فرزندتان به‌طور ذاتی پیوندی با شما برقرار می‌کند، اما چطور می‌توانید کاری کنید که آن پیوند تا جایی که امکان دارد برای هردوی شما مفید باشد؛ پیوندی که به‌احتمال زیاد می‌تواند ظرفیتی برای سلامتی و شادی ایجاد کند؟ من درباره‌ی اهمیتِ بودن کنار کودک صحبت کرده‌ام؛ اینکه وقتی احساسات و حالات مختلفشان خود را تجربه می‌کنند، کنارشان باشیم تا احساس تنهایی نکنند. همچنین درباره‌ی این صحبت کرده‌ام که چقدر برای کودک مهم است تا به‌طور فیزیکی به پدر و مادرش نزدیک باشد‌؛ اما چگونه علاوه‌بر نزدیکیِ فیزیکی، ازنظر عاطفی به کودک یا فرزند خردسالمان نزدیک می‌شویم؟ هرچه باشد، این‌طور نیست که هر دوی شما بتوانید از کلمات استفاده کنید. آنچه پیوند و ارتباطتان را ایجاد می‌کند نوعی تبادل است. منظورم تأثیر متقابلی است که بر یکدیگر داریم. ممکن است بدیهی به ‌نظر برسد که من بر شما تأثیر می‌گذارم، شما بر من تأثیر می‌گذارید، و ما رابطه‌ای منحصربه‌فرد را باهم شکل می‌دهیم. این رابطه متفاوت است با روابطی که با افراد دیگر داریم. این چیزی است که احتمالاً ناخودآگاه بین شما و فرزندتان اتفاق می‌افتد یا قبلاً اتفاق‌ افتاده است. من با نوزادان شروع می‌کنم، چون در این زمان است که رابطه‌ی کودک با والدین شروع می‌شود. اما آنچه باید درباره‌ی ارتباط دوطرفه و درخصوص مطلوب‌بودنِ گفت‌وگو مانند رقصی مشترک بگویم برای هر رابطه‌ای صدق می‌کند.


تبادل، دوسویه‌بودنِ ارتباط


قبل‌از هرچیز، وقتی نوزادتان سروصدا می‌کند، دارد با شما ارتباط برقرار می‌کند. صدا، حرکات، فریادهای اجباری، و نحوه‌ی شروع بازی‌های نوبتیِ او مقدمه‌ای برای گفت‌وگو هستند. با تمام این‌ها، فرزندتان به‌دنبال واکنش شماست.

اگر به او بگویید «ساکت»، درواقع می‌گویید که پذیرای ارتباطش نیستید. با گذشت زمان و بسیاری از «ساکت»‌ها، این ممکن است باعث شود تا احساس کند که پذیرفته نمی‌شود. من «ساکت» را نمی‌پسندم. استفاده از پستانک به‌نظرم مشکلی ندارد، اگر همراه با توجه و نوازش محبت‌آمیز استفاده شود تا در آرام‌کردن کودک کمک کند؛ اما دوست ندارم از آن به‌عنوان یک خفه‌کن استفاده شود، برای اینکه مانع از تبادلِ اساسیِ ارتباط شود.

قبل‌از اینکه فرزندانمان یاد بگیرند احساساتشان را بیان کنند، ما با مشاهده‌ی آن‌ها اشاراتشان را یاد می‌گیریم. فرزندمان ممکن است چند دقیقه یا چند سال سن داشته باشد، اما دیدگاه منحصربه‌فرد خودش را درباره‌ی جهان دارد. به‌عقیده‌ی من، شادترین والدین والدینِ ‌پذیرا و آن‌هایی‌اند که مایل‌اند از فرزندانشان یاد بگیرند و با درک دیدگاه فرزندشان، همچنان به گسترش دیدگاهشان ادامه دهند. کودکی که شخصیت و دیدگاهش محترم شمرده شود ذاتاً یاد می‌گیرد که به دیگران احترام بگذارد. آن‌ها می‌توانند قبول کنند که بیش‌از یک روش برای دیدن و تجربه‌ی چیزها وجود دارد.

اگر شما پدر و مادر کودک هستید و فقط می‌خواهید به او نگاه کنید و باهم «گفت‌وگو»یی از جنس حرکات و حالات صورت داشته باشید، این دقیقاً همان کاری است که باید انجام دهید. این «بازی» همان چیزی است که به تبادل گفت‌وگو تبدیل می‌شود و به تحکیم پیوندتان کمک می‌کند، چون رابطه‌تان را بهتر می‌کند. بعدها، وقتی به‌تدریج کلماتْ جایگزین آن می‌شوند، آن ارتباط بدن‌ با بدن کم‌رنگ می‌شود، اما همچنان وجود دارد. هنوز هم بسیار مهم است که در کنار گوش‌دادن، کودک را تماشا کنید تا به‌طور کامل به او گوش دهید و به او اجازه دهید روی شما تأثیر بگذارد. حقیقتاً این برای روابط بزرگ‌سالان نیز صدق می‌کند.


در گفت‌وگو، خواه فقط حرکات و نگاه باشد یا شامل صداها و کلمات نیز باشد، هر دو طرف بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند. وقتی می‌گویم «حرکات»، منظورم تمام حرکات بدن است. برخی‌از روی عمد و برخی بیشتر شبیهِ ارتباطِ بدن با بدن است که ما به حالات و مفاهیم یکدیگر پی می‌بریم. این‌طور نیست که یکی از طرفین کاملاً آموزنده و گوینده باشد و دیگری فقط شنونده و پذیرنده، این‌طور نیست که فقط یک بدن بر بدنِ دیگر تأثیر بگذارد؛ بلکه هر دو بدن یکدیگر را تحت‌تأثیر قرار می‌دهند. این‌گونه رابطه‌ای رضایت‌بخش به وجود می‌آید. تأثیر متقابل کلید همه‌ی روابط ماست و این برای ارتباط فرزند با والدین هم صادق است. اغلب اوقات راحت است که خیلی عجله داشته باشید و بعد رابطه به‌جای اینکه ریتم ثابتی از تبادل و نوبت‌گیری در گفت‌وگو باشد، تبدیل می‌شود به آنچه من «فاعل و منفعل» می‌نامم.‌ در آن، یکی از طرفین چیره است و دیگری سلطه‌پذیر، به‌جای اینکه هرکدام شریکی برابر در آن تبادل ارتباطی باشد. این زمانی اتفاق می‌افتد که ما فرصتی به ‌طرف مقابل برای پاسخ‌دادن نمی‌دهیم و اگر این تبدیل به عادت شود، رابطه ممکن است از مسیرش خارج شود.


مثل یک معلم و کلاس به آن فکر کنید. معلمانی که شاگردانشان را درگیر می‌کنند کسانی‌اند که وضعیت کلاس را درک می‌کنند و آموزش را متناسب با آن کلاس انجام می‌دهند. آن‌ها نمی‌ترسند از اینکه خودشان هم از دانش‌آموزان یاد بگیرند، به آنچه دانش‌آموزان از قبل یاد گرفته‌اند آگاه‌اند، با هم‌اندیشیِ گروهی آن‌ها را علاقه‌مند نگه می‌دارند، و از یادگیریِ آن‌ها مطمئن می‌شوند قبل‌از اینکه مطالب بعدی را آموزش دهند. چنین کلاسی فضایی آرام و دوطرفه است؛ درحالی‌که وقتی معلم فقط به دانش‌آموزان درس می‌دهد، آن‌ها به‌احتمال زیاد منزجر یا بی‌حوصله می‌شوند و به‌اندازه‌ی کافی یاد نمی‌گیرند.


آنجا که ما بیش‌ازهمه احساس ناامیدی می‌کنیم و بیش‌ترین احساس نارضایتی را در روابطمان داریم زمانی است که تأثیری نداشته باشیم. مهم نیست چه می‌گوییم و چه می‌کنیم، آن فرد یا سازمان به ما اعتنا نمی‌کند، حتی اگر آن‌ها ما را تحت‌تأثیر قرار دهند و ممکن است به‌تدریج احساس ناامیدی و انزوا و عصیانگری کنیم. بنابراین مهم است که به خودتان اجازه دهید تا تحت‌تأثیر فرزندانتان قرار بگیرید. بگذارید روی شما تأثیر بگذارند. شما الگوسازی می‌کنید که چطور تحت‌تأثیر قرار بگیرید.


این مسئله‌ی مهمی است، چون به همین ترتیب فرزندانتان به خودشان اجازه می‌دهند تا تحت‌تأثیر شما قرار بگیرند.


گفت‌وگو چگونه آغاز می‌شود؟


نمونه‌ای از گفت‌وگوی اولیه «باهم نفس‌کشیدن» است. تنفس کودک خودکار است. بااین‌حال، به‌مرور زمان او یاد می‌گیرد که تنفس نیز می‌تواند به‌طور ارادی کنترل شود و می‌تواند تنفسش را تنظیم کند. او ممکن است به‌طور غیرارادی تنفسش را با فرد بزرگ‌سالی هماهنگ کند که او را نگه داشته یا در کنارش دراز کشیده است. هماهنگیِ تنفس ممکن است بخشی از روش ایجاد پیوند ما باشد. برای من درازکشیدن کنار فرزندم و هماهنگ‌کردن تنفسم با او و دیدنِ هماهنگ‌کردن تنفسش با من لذت‌بخش و تأثیرگذار بود. شاید به همین دلیل است که ما برای بچه‌ها و با آن‌ها آواز می‌خوانیم، چه اشعار کودکانه باشد یا موسیقی پاپ؛ چون باهم آوازخواندن شامل نفس‌کشیدن و بازی‌کردن باهم است.


تمرین تنفس


روبه‌روی همسر یا دوستتان بایستید و به‌نوبت الگوی تنفس یکدیگر را دنبال کنید. ببینید حینِ دنبال‌کردنْ چه احساسی دارید و حین دنبال‌شدنْ چه احساسی، و این کار را تا زمانی انجام دهید که به این تمرین عادت کردید. کمی به آن زمان بدهید یا حداقل تا زمانی‌که متوجه شوید چه احساساتی در واکنش به این تمرین دارید.


به‌نوبت انجام‌دادن


نوع دیگری از تعاملی که ممکن است با یک نوزاد داشته باشید می‌تواند به‌صورت بازیِ نگاه‌کردن به یکدیگر و سپس دور‌کردن نگاه باشد. به‌صورت نوبتی بازی را شروع کنید. این نوع بازی منحصربه‌فرد است، زیرا باهم آن ‌را اختراع می کنید.


حین بازی، کودک ممکن است با حالت بی‌احساسی سرش را برگرداند و به‌جای بازگشت به بازی همچنان جای دیگری را نگاه کند. پدر یا مادر منتظر می‌نشیند تا کودک حرکت بعدی‌اش را انجام بدهد. بعد کودک دوباره با حالتی کنجکاو و خندان به او نگاه می‌کند. پدر یا مادر می‌توانند با صدایی ملایم و بلند بگویند: «اوه! دوباره سلام. تو برگشتی!» سپس کودک ممکن است بارها این روند را تکرار کند تا زمانی‌که احساس رضایت کند.


وقتی مادران و نوزادانِ چهارماهه‌شان ‌الگوهای نوبت‌گیری را در تبادلات، تماشاکردن، گوش‌دادن، واکنش‌هایشان نشان می‌دهند، محققان می‌توانند پیش‌بینی کنند که وقتی کودک یک‌ساله شد، مادر و کودک پیوند دل‌بستگیِ ایمنی خواهند داشت. اگر به استعاره‌ی بیابان فکر کنیم، این کودک احساس می‌کند که از بیابان نجات یافته است و احساس پذیرفته‌شدن می‌کند. او این ‌را مسلم می‌داند که نیازهایش، ازجمله نیازهای ارتباطی‌اش، اغلب برآورده خواهند شد.

البته مانند همه‌چیزهای انسانی پیوند ممکن است دچار مشکل شود. به‌عنوان پدر یا مادر، ممکن است به‌وسیله‌ی دقت‌نکردن و گوش‌ندادن و ندیدن دنیا از دیدگاه کودک در این فرایند طبیعی مداخله و آن ‌را متوقف کنید. بنابراین اگر پدر یا مادر اشارات بسیار زیادی را از کودک «از دست بدهد» یا توقع زیادی از کودک داشته باشد، بعید است که کودک یاد بگیرد در این رابطه احساس امنیت کند، یعنی تا زمانی‌که پدر یا مادر با ملاحظه‌گرشدن و پذیراشدن، الگوی ارتباط برقرار‌کردن خودشان را تغییر دهند.



ممکن است این نوع تعامل هماهنگ برای شما طاقت فرسا و پر زحمت باشد، به جای اینکه طبیعی و بی دردسر باشد. این ممکن است مربوط به نحوه پاسخ دهی به شما در دوران طفولیت باشد یا ممکن است ذاتأ توانید خودتان را با دیگران وفق دهید یا به سختی این کار را انجام می دهید.


وقتی گفت و گو دشوار است؛ ترس از گفت و گو


تعامل دو طرفه برایم کار آسانی نبود. باید برایش تلاش میکردم ، شاید دلیلش این بوده در سن رشد، شنیده شدن و در معرض توجه قرار گرفتن تجربه‌ای هرروزه برایم نبود. ممکن است یک قانون یا باور ناخودآگاه داشته باشید به اینکه یک نفر (بزرگسال) باید همیشه فاعل و دیگری( کودک) مفعول باشد. در این حالت، تعامل دو طرفه مسدود میشود.

آیا به طور طبیعی و به راحتی اجازه می دهید فرزندتان بر شما تأثیر بگذارد؛ همچنان که با یکدیگر سازگار می شوید و گوش دادن و پاسخ به فرزندانتان برای تان طبیعی و خود به خودی و آسان است؟

هر کسی چنین واکنشی طبیعی را به راحتی ندارد. برخی از ما باید تلاش کنیم تا آن را درون خودمان بازیابی کنیم. شاید متوجه شده باشید کمی مقاومت می کنید تا تحت تأثیر فرزندتان قرار نگیرید که نوزاد یا نوپا یا حتی بزرگسال است. این این دیافوبیا نامیده می شود: طرز از گفتگوی واقعی، ترس از تحت تاثیر دیگران قرار گرفتن.

ما تمایل داریم کاری را انجام دهیم که در کودکی در حق خودمان انجام شده است. این ممکن است طوری باشد که انگار توانایی ذاتی ما برای پاسخ دادن از بین رفته است. ممکن است عملاً از شما خوب مراقبت شده باشد؛ اما شما در دوران طفولیت خودتان تعامل دو طرفه را تجربه نکرده باشیم. ممکن است تا حدودی دچار دیافوبیا باشید اگر احساساتتان جدی گرفته نشده باشد، اگر بیشتر مانند یک شی در نظر گرفته شده باشید تا یک انسان، اگر شما را تنها به عنوان (( بچه ))یا یکی از (( بچه ها ))دیده باشند و نه یک انسان منحصر به فرد، و اگر اجازه نداشته‌اید بزرگترها را تحت تاثیر قرار دهید.

برای نوزادان و کودکان پاسخ داده شدن نیاز است، نه خواسته.


اگر ما به گریه های کودک، نگاه ها یا بازی های نوبتی پاسخ ندهیم، اگر نقش مان را در تعامل دوطرفه ایفا نکنیم که آن ها آغاز می کنند، این خطر وجود دارد که  ویژگی های شخصیتی از سبک دلبستگی ناایمن یا اجتنابی را در آنها پرورش دهیم. این امر داشتن روابط خوب را برایشان بسیار سخت‌تر می‌کند.


با این حال ،اگر احساس می کنید دچار دیافوبیا هستید، خودتان را سرزنش نکنید یا احساس شرمندگی نداشته باشید. حالا که میدانید چه چیزهایی مانع از تعامل دو طرف می شوند می توانید تغییراتی ایجاد کنید که شما را قادر می سازد با کودک تان هماهنگ شوید. افتخار کنید که آن را کشف کرده و با آن روبرو شده اید. گاهی ممکن است تشخیص دادن دیافوبیا در دیگران راحت تر باشد تا اینکه آن را در درون مان ببینیم. اما سعی کنید متوجه لحظاتی باشید که از تعامل دو طرفه با نوزاد ،کودک ، نوجوان یا فرزند بزرگسال تان خودداری می کنید. توجه کنید که آیا تمایل دارید به خاطر آنها صحبت کنید یا با آنها صحبت کنید. یاد بگیرید تسلیم آن غریزه شوید و همان توجه دو طرفه ای  را به او بدهید که فرزندتان بیان نیاز دارد.


ممکن است این را وقتی می‌خوانید احساس پشیمانی داشته باشید:((خیلی دیر شده. من با بچه ام دیآفوبیک بودم .)) این طور نباشید. شما پیوندی با فرزندتان دارید و همیشه می توانید برای بهتر شدن آن تلاش کنید. می توانید شروع به گوش دادن کنید، می توانید جهان را از دیدگاه آنها و همچنین خودتان ببینید، می توانید به آنها اجازه دهید متفاوت از شما باشند و برای شما تاثیر بگذارند حتی برای فرزندان بزرگسال هم بسیار مهم است ست که والدینشان بتوانند آنها را برابر ببیند و توجه کنند به آنچه فرزندانشان به آنها نشان می دهند یا می گویند. البته شما می توانید این شکاف را در رابطه اصلاح کنید قبل از اینکه بالغ شوند. اگر فهمیدید که فرزندتان را از خودتان دور کرده‌اید، دست نگه دارید.

من نمی گویم که شما باید دیدگاهتان و همه نظراتتان را کاملاً رها کنید و تسلیم نظرات فرزندتان شوید، به هیچ وجه. من می‌گویم که جهان بینی آنها به اندازه جهان بینی شما ارزشمند است.


اجازه بدهید صحبتهای جان ۴۳ساله را بشنویم: 

اخیراً همسرم پرسید: )(چرا اصلاً تحملش رو نداری کسی چیزی بهت بگه؟)) حسابی شوکه شدم. من رو به فکر فرو برد و فهمیدم از اینکه چیزهایی رو ندونم خجالت میکشم. همچنین به من گفت که تیکه کلام ممکنه این باشه ((میدونم)). چرا واقعاً بدونم یا ندونم، ظاهراً این رو چاشنی تمام جملات نمیکنم.


بعدش به دیدن پدرم رفتم. اون  در استفاده از داروهاش گیج شده بود، به خاطر همین من یک جدول براش کشیدم که کدوم رو کی باید بخوره‌.‌ و اون با طعنه گفت: ((فکر می‌کنی من ۸۶ سال توی این دنیا زندگی کردم،بدون اینکه بدونم چطور این برچسب های روی بطری های قرص رو بخونم، آره؟)) فهمیدم اون هم بدش میاد از اینکه کسی چیزی که ممکنه ندونه رو بهش بگه.

اگه بخوام صادق باشم، میبینم که این طرز فکر طولانی مدت پدر که «تو نمیتونی چیزی به من بگی» همیشه برای من دردناک بود و هست. یک جواب مناسب تر از طرف اون میتونست این باشه:« ممنونم که این کارو کردی. داشتم گیج میشدم»؛ اما اون تحمل نداشت که کسی، به خصوص پسرش، چیزی بهش بگه. من بیشتر از ۴۰ سالمه؛ اما برای اون هنوز یک پسر بچه م 

بعدش فهمیدم که هیچ وقت واقعاً به پسر خودم گوش نمیدم، چون فکر نمیکنم چیزی برای گفتن داشته باشه که من ندونم. متوجه شدم که اون داره عادت« میدونم» رو از من میگیره. 


همسرم به من کمک کرده که بیشتر پذیرا باشم و بیشتر گوش بدم و از اینکه چیزی رو نمیدونم خجالت نکشم. حالا اجازه میدم پسرم هم چیزهایی به من نشون بده، نه باحالتی رئیس ماآبانه . و این واقعاً داره رابطه ی ما رو بهتر میکنه. من قبلاً مهلت نمیدادم،انگار فکر میکردم ارتباط فقط باید یک طرفه باشه، از طرف من به اون، از طرف معلم به شاگرد. اما حالا دارم یاد میگیرم که اجازه بدم به من نشون بده کی هست. دارم یاد میگیرم که بفهمم اون کیه ،نه اینکه فکر کنم میدونم.


من همون مرد کلیشه‌ای کلاسیک بودم که نمی خواست درخواست راهنمایی بکنه، چون تحملش رو نداشتم کس دیگه ای چیزی رو که نمیدونم به من بگه، بنابراین الان همیشه از همه درخواست راهنمایی می کنم و به خودم اجازه میدم به خاطر ندونستن یک مطلب، احساس شرم کنم؛ اما من بر اساس شرم عمل نمیکنم. دیگه اجازه نمیدم کنجکاوی من رو سرکوب کنه یا مثل قبل مانع گوش دادن من به پسرم بشه. این من رو نابود نمیکنه،کاملاً برعکس. در مدت کوتاهی که از این موضوع آگاه شدم احساس می کنم خیلی به اون نزدیکتر شده ام.


گاهی ایجاد تغییر، مانند تصمیم گیری برای تسلیم نشدن در برابر دیافوبیا که جان گرفت، گرچه با این کلمات آن را بیان نکرد، به نظر می رسد عواقب وحشتناکی داشته باشد؛ اما خواهید دید که این تغییر کوچک در رفتار منافع زیادی را به همراه دارد. 


تمرین:  به الگوهای رفتاری تان توجه کنید


اگر وقتی فرزندتان کمی توجه تان را می طلبد تقریبا همیشه به چیزهای ضروری تری فکر می کنید ( مانند انجام کارهای روزانه یا شغلتان یا برقراری یک تماس)، این را برای خودتان و فرزندتان بهانه می کنید تا او را از خودتان دور کنید. این احتمالاً دیافوبیای شماست که دست به کار شده است. متوجه لحظاتی باشید که این را انجام می دهید. دست نگه دارید، بر تمایل پس زدن آنها غلبه کنید و در عوض آنها را در هر کاری که باید انجام دهید درگیر و شریک کنید.


تمرین: آیا می توانی حرف دیگران را گوش بدهی؟


چه احساسی دارد چیزی به شما گفته شود که قبلاً می دانسته اید؟ چه احساسی دارد چیزی به شما گفته شود که احساس می کنید باید بدانید، اما نمی دانید؟ سعی کنید این سوالات را با آنچه فکر میکنید درست است جواب ندهید،بلکه احساس واقعی تان را در این شرایط بگویید. هر احساسی که با انجام این تمرین در شما ایجاد شد، آیا می توانید ریشه آن را در دوران کودکی تان پیدا کنید؟ 


قرار نیست دائماً، ۲۴ ساعت شبانه روز و ۷ روز هفته، کنش و واکنش حضوری با فرزندتان داشته باشید؛ اما آنچه تحقیقات نشان می دهند این است: زمانی که با فرزندتان هستید و به بیشتر جلب توجه های او  اعتنایی نمی کنید، این برایش ناراحت کننده است. در آزمایشی به مادران گفته شد روبروی فرزندشان بنشینند، اما در واکنش به او هیچ تقلید یا حرکتی از خود نشان ندهند، یعنی هیچ گونه واکنش احساسی نشان ندهند. بعد از اینکه مادر ها فقط ۳ دقیقه این کار را کردند، بچه ها با ناراحتی واکنش نشان دادند. آنها احساس اضطراب و شرم و ناراحتی نشان دادند که چندین دقیقه با آنها ماند. می توانید این گونه آن را تصور کنید که کودک رها شده است تا تنهایی برقصد.


کودکان به تعامل دوطرفه با مراقبان شان نیاز دارند. در غیر این صورت، آنها ناتوانی را می آموزند؛ اینکه اعمالشان هیچ تأثیری ندارد. اگر کودک می توانست تجربه اش را در قالب کلمات بیان کند، ممکن است فکر کند « اگه نمیتونم تاثیری روی تو بذارم، پس من وجود ندارم». 

به همین دلیل به نظر می رسد برخی از نوزادان تسلیم می شوند. با پاسخ ندادن کافی به اشارات نوزادمان، ناخودآگاه به آنها یاد می دهیم که تلاش نکنند.


اهمیت مشاهده فعالانه


اغلب اوقات، در حالی که فکر می کنیم گوش میدهیم، تنها کاری که انجام می دهیم این است که به دنبال فرصتی برای پاسخ دادن هستیم. انرژی مان را صرف سرهم کردن جواب یا پاسخمان میکنیم، به جای آنکه سعی کنیم آنچه را درک کنیم که طرف مقابل می خواهد به ما بگوید. انجام ندادن این کار و اینکه اجازه دهیم طرف مقابل تاثیری بر ما بگذارد ممکن است ترسناک به نظر برسد. اگر این ترس را در قالب کلمات بیان کنیم، ترسناک نیست، وقتی ترسناک است که ترسی ناگفته داشته باشیم به آن ترس این است: اگر واقعاً گوش کنیم و به خودمان اجازه بدهیم که تحت تأثیر قرار بگیریم، خودمان نادیده گرفته می شویم.

 ما نادیده انگاشته نمیشویم، کاملاً برعکس : رشد خواهیم کرد.


این داستان جودی و جو است:


چند هفته اول، اغلب از بهونه های فرزندم، خسته میشدم. میخواستم پذیرا و پاسخگویی اون و گریه هاش باشم؛ اما کشمکش سختی بود. که تسلیم خواسته های اون شدن به معنای فراموش کردن خودمه و به معنای اینکه تحت سلطه اون قرار میگیرم.


چیزی که کمک کرد تا به جای تلاش برای دفاع از خودم در برابر خواسته هاش بیشتر پذیرای جو باشم تماشا کردنش بود. وقتی باهاش بودم و بهش توجه میکردم، کمتر بهونه می گرفت. کم کم دستم اومد که با خواندن بعضی اشاراتش قبل از اینکه ناراحت بشه،یکم از گریه کردن هاش جلوگیری کنم.

شروع کردم به حرف زدن با جو وقتی مشغول انجام کارهای خونه بودم و بهش زمان میدادم که اونم بتونه «جواب» من رو بده. وقتی لازم نبود کاری انجام بدم، به جای بازی کردن با موبایل یا برداشتن کتاب، به اون توجه می کردم. 

متوجه شدم به جای اینکه همیشه سعی کنم چیزهایی رو بهش نشون بدم، خیلی مفید تر بود اگه به چیزی که اون نگاه میکرد من هم نگاه میکردم و اجازه میدادم چیزی رو که دوست داره به من نشون بده. اون به چیزی نگاه می کرد و من اون رو نزدیکش می آوردم یا جو رو میبردم پیشش و با هم بهش نگاه میکردیم.

اون به من یاد داد که بایستم و نگاه کنم، چون فراموش کرده بودم چطور این کار رو بکنم. نه اینکه از بررسی کردن یک برگ یا یک کفشدوزک یا تماشای باب اسفنجی ذوب کنم، اما تماشای تمرکز اون بر بعضی چیزها من رو غرق در احساس می کرد. شاید شما اسمش رو حیرت یا حتی عشق بذارید.

وقتی جنوب بزرگتر شد و شروع به حرف زدن کرد، متوجه شدم همیشه وقتی بهش گوش میدم رابطه من با اون بهتره. بعضی وقتها فراموش میکردم و یک طرفه براش حرف میزدم و صدام رو بلند میکردم. بعد اون کمتر جواب میداد و متوجه میشدم که دوباره به همون روش قدیمی ارتباط برقرار کردن؛ روشی که برای هیچ کدوم از ما جواب نداده بود.

فرصت دادن به جو من رو آرام تر کرده و باعث شده احساس محبت بیشتری کنم، نه تنها به اون، نسبت به آدم ها و چیزهای دیگه. جو حالا دیگه تقریباً بزرگ شده و فکر می‌کنم که من هم نسبت به قبل بزرگتر شدم، چون با تماشای اون، گوش دادن بهش، و دیدن چیزها از دیدگاه اون، نگاهم رو باز تر کردم. حالا حرف زدن درباره اینکه چطور روی من تاثیر گذاشته من رو غرق در عشق میکنه؛ عشقی که شاید قبل از مادر شدنم توانایی اش را نداشتم. احساس می کنم با اون بزرگتر شده ام

تجربه جودی در خصوص رابطه اش با فرزندش است؛ در خصوص الگوی جدیدی از همراه بودن و پاسخ دادن او آن را در رابطه با فرزندش آموخت. با گوش دادن واقعی و نه فقط فکر کردن به پاسخ خودش یا به آنچه می خواهد بیان کند، او رابطه ای عمیقاً محبت آمیز و دوست داشتنی باجو برقرار کرد. همه ما می توانیم این کار را با نوزادان ،کودکان، فرزندان بزرگسالمان و در واقع با همه افراد انجام دهیم.


چه اتفاقی می افتد وقتی شما به گوشی خودتان اعتیاد پیدا می کنید


اگر نزدیک فرزندتان هستید، اما متوجه اشاراتش نمی شوید،به دلیل اینکه مثلاً مشغول گوشی رایانه تان هستید،این موضوع را اذیت میکند. فکر کنید چه حسی دارید وقتی با یک دوست بیرون می روید، اگر او بیشتر زمانی را که با هم هستید صرف گوشی کند، آزار دهنده است یا نه؟ از آنجا که قبلاً شخصیت‌تان کم و بیش شکل گرفته است،این مسئله به شما آسیبی نمی رساند؛ گر چه کمکی به رابطه نمی کند. با این حال، شخصیت فرزندتان و عاداتش در رابطه با شما در حال شکل گیری است.

ما می دانیم که الکلی ها و معتادان والدین خوبی نمی شوند، به این دلیل که اولویتشان همیشه ماده‌ای است که به آن معتادند. بنابراین فرزندانشان از توجهی که به آنها نیاز دارند محرومند. من می گویم معتادان به گوشی هم چندان تفاوتی ندارند. من بازی کردن با گوشی یا چک کردن ایمیل را به مدت طولانی در حضور فرزند خوردسالتان مناسب نمی دانند. شما نه تنها او را از ارتباط محروم می کنید، بلکه خلعی در درونش ایجاد می‌کنید. 

نمی خواهم زیاد احساسی شود، اما این همان نوع خلعی است که معتادان آینده را رقم میزند: وقتی سعی می کنند آن را با مواد اعتیاد آور یا فعالیت های وسواس گونه پر کنند تا نگذارند احساس انزوا، احساس تهی بودن، بر آنها سایه اندازد.

همچنین این خطر وجود دارد که فرزندتان هم به گوشی، به عنوان جایگزینی برای ارتباط، معتاد شود.

شاید شما از گوشی حس فوریه‌ی ارتباطی بیشتری دریافت کنید تا از یک ارتباط پر بار با فردی دیگر، اما این جایگزین مناسبی نیست.

شما ممکن است به خاطر نیاز تان به ارتباط به گوشی آن وابسته باشید. ، فرزندتان نیز همان نیاز به ارتباط را دارد، فقط شدیدتر، چون به ارتباط با شما نیاز دارد تا ذهنش را رشد دهد. افراد معمولاً در انزوا رشد نمی کنند. انسان ها به انسان ها نیاز دارند.

هر کسی که از فرزندتان مراقبت می کند نیز باید از این قضیه گوشی آگاه باشد، پرستار کودک، مهد کودک، دوست یا یکی از بستگان.

اگر شما یا آنها همیشه به گوشی زل زده اید، فرزندتان هم گوشی ای می خواهد که به آن زل بزند. اگر با خواندن این مطلب پی بردید که اغلب فرزندتان را نادیده می گیرید، با خودتان فکر نکنید که « من تا ابد نابودش کرده ام» چون این طور نیست. تنها با دست کشیدن از این کار و اختصاص دادن زمان به آنها میتوانید رابطه تان را اصلاح کنید.


ما با قابلیتی ذاتی برای گفتگو به دنیا می آییم


مورد دیگری که در آزمایش پاسخ مادران مشاهده شد این بود که برای بسیاری از مادران هنگام نگاه کردن به نوزادشان مشکل بود چهره ثابت و بی احساس شان را حفظ کنند. این نشان می دهد که پیام های نوزاد چقدر قدرتمندند و اینکه ما برای واکنش نشان دادن ساخته شده ایم؛ فقط باید اجازه دهیم این اتفاق بیفتد.

ما با این قابلیت ذاتی برای گفتگو و تعامل و نوبتی از عمل کردن به دنیا می آییم. این روند از بدو تولد شروع می شود و متوقف نمی شود. شاید هم قبل از آن شروع می شود. شاید روند زایمان و هم نوعی نوبتی عمل کردن باشد؛ انقباضی که به دنبال آن استراحت است.

در گفتگو، اقدام هر نفر باعث ایجاد واکنش نوبت گیری در طرف مقابل میشود. در نوبت گیری، والد و فرزند با  روش‌های مختلف شان آشنا می شوند.

هر دو با هم هماهنگ می شوند و از همدیگر می آموزند. نوزادان و والدین با هم الگوهای منحصر به فردی ایجاد می کنند. ممکن است کودک با مادر الگوی، به همان کودک با پدر الگوی دیگری ایجاد کند و با خواهر یا برادرش نوع دیگری و به همین ترتیب، هر رابطه الگوی متفاوتی دارد.

این الگوها را بزرگسالان هدایت نمی کنند، بلکه بین کودک و شخص دیگر ایجاد می شوند. همیشه ثابت نیستند و بسته به روحیات و آنچه هر یک از طرفین به رابطه می‌آورد تغییر می کنند. گاهی طرفین مقصود یکدیگر را درک می کنند و گاهی نه. لازم است هماهنگی مجدد اتفاق بیفتد.

شما از طریق مشاهده، آزمون و خطا، جبران اشتباهات گذشته، تلاش دوباره، و موفق شدن خواهید فهمید که فرزندتان چه میخواهد. ممکن است یاد بگیرید نگاهی مشخص را اینطور تعبیر کنید: «من آماده خندیدن بیشترم» یا در زمان دیگری ممکن است یاد بگیرید نگاهی مشابه با آن به معنای« بهم غذا بده» باشد.

خیلی طبیعی است ست که نتوانیم بفهمیم منظور کودک از گریه ها یا حرکاتش چیست و این اشکالی ندارد؛ اما هنوز هم می توانید به روش خودتان پاسخ بدهید. مفهوم به اندازه ی الگوی نوبت گیری اهمیت ندارد. وقتی مادر شدم، احساس بی لیاقتی می کردم. همچنین وقتی والدین با تجربه تر به من گفتند خیلی زود می توانم مفهوم گریه های فرزندم را درک کنم؛ مثلاً فلان گریه یعنی تشنه است ست و فلان گریه یعنی خیلی گرمش است. گریه ها برای من زبانی ناکافی نبودند. آنها صدا بودند. ارتباطاتی به شکل متفاوت که خواستار توجه، مشاهده و تعاملم بودند؛ امان نهان فرهنگ لغت کودک که وجود ندارد. با ایجاد الگوهای مشاهده و نوبت گیری این کار آسان تر شد.

کودک با بودن کنار خانواده یاد می گیرد ارتباط برقرار کند و اعضای خانواده آن را با بودن کنار کودک می آموزند، چرا که هر رابطه ی دو نفره ای سیستم ارتباطی منحصر به فرد خودش را ایجاد می کند، مانند همان روشی است بهترین استندآپ کمدین ها  سالن را مشاهده میکنند و خودشان را با آن وفق می دهند تا برنامه را اجرا کنند.

تماشاچیان و نوزادان هیچ وقت یک جور نیستند. بعد از چند ماه، هر یک از طرفین دیگری را بهتر می شناسد و یاد گرفته است چطور می تواند به نحوی با هم باشند که برای هر دو رضایت بخش باشد، مشاهده و نوبت گیری نقش مهمی در این مسئله دارند؛ گرچه معمولاً به صورت ناخودآگاه انجام می شوند.


این داستان سایمون است


با تماشای پسرم، مارتین،فهمیدم از همون اول می خواست ارتباط برقرار کنه همیشه متوجه نمیشدم که چی میخواست به من بگه اما تماشا کردن اون کمک کرد موفق بشم من باید اون نشونه هایی رو که لازم بود کاری براش انجام بدم و اون هایی رو که زیاد اضطراری نبودن میشناختم.


مارتین تازه دو سالش شده و کلمه های زیادی میتونه بگه و جمله های کوتاه به کار میبره اما هنوزم همیشه نمیدونه که چی میخواد به خاطر همین ما هنوز باید تماشاش کنیم تا متوجه بشیم چی لازم داره.

هفته گذشته با خانواده دیگه‌ای که بچه هاشون بزرگتر هستن رستوران بودیم و مارتین باهاشون حرف میزد و بازی میکرد. بعد متوجه شدم که چشم هاش بی روح شد و دیگه بهشون نگاه نمی کرد ما فهمیدیم مارتین هر وقت از چیزی سیر بشه و به کمی استراحت نیاز داشته باشه این کار رو میکنه. اگه متوجه این حالت نشیم، اتفاقی که میوفته این که اون شروع میکنه به گریه کردن و حتی ممکنه کاملاً بره روی حالت بهانه گیری و کج خلقی.

این بار زود فهمیدم و بلند شدم و از مارتین پرسیدم که میخواد باهم بریم قدم بزنیم و اون سرش رو تکون داد، یعنی آره. از صندلی غذای کودک بلندش کردم و از رستوران بردمش بیرون. بیرون روی چمن نشستیم و اون یکی دو دقیقه به من تکیه داده بعد شروع کرد به چیدن گل مینا و آنها را میداد به من. همون بازی آشنا رو با هم انجام دادیم که من هر چیزی رو که اون به دستم میداد میشمردم یک گل دو گل سه گل بعد اون ازم پسشون میگرفت تا دوباره اونها رو به من بده.

معلوم بود مارتین آروم شده بود و یکبار دیگه سرگرم شده بود و خبری از اون نگاه من نبود وقتی کارش با گلها تموم شد اطرافش دنبال چیزی میگشت که توجهش رو جلب کنه و من گفتم بریم داخل و غذا مون رو تموم کنیم سرش رو تکون داد و دستم رو گرفت و تا کنار میز من رو همراهی کرد.

چیزی که من رو شگفت زده میکنه اینکه ترک کردن جمع دوست هام اصلاً ناراحت کننده نبود چون خیلی با مارتین ارتباط برقرار می کنم اون به من یاد داده که بیشتر از لحاظ فیزیکی ارتباط برقرار کنم با تماشا کردنش و فهمیدن اینکه محرک ها و نیاز هاش چه هستن.

کودکی که تاثیر کمی بر پدر و مادرش دارد پر زحمت نیست بی دردسر و خوب است ست این موضوع اغلب در برخی از نظریه های مراقبت از کودکان موضوع خوبی محسوب می شود اما کنترل کردن کودک برای اینکه کمترین تاثیر را بر شما بگذارد غیر انسانی است باید اجازه دهید فرزندتان شما را تحت تاثیر قرار بدهد اگر این کار را نکنید او مجبور است خواسته هایش را فدای خواسته های دیگران بکند تا احساس تعلق کند و با این کار احساس فردیت و تا حدودی انسانیتش را از دست می دهد همانطور که ممکن است کمی از آن را در کودکی از دست داده باشیم . نوزادان ممکن است هنوز کلمات را بلد نباشند اما ما می توانیم با مشاهده آن ها یاد بگیریم درکشان کنیم اگر این مهارت مشاهده را تمرین کنیم به ما کمک می کند درک کنیم و ارتباط بهتری با فرزندانمان در هر سنی که هستند برقرار کنیم.


نوزادان و کودکان نیز انسان هستند



ما به عنوان بزرگسال می دانیم مراعات کردن هر فردی که با او در ارتباط ایم محترمانه است اما بعضی وقت ها مردم فراموش می کنند که بچه ها هم آدم اند سعی کنید در امر مهم مراقبت کردن فرزندتان را هم شریک بدارید.

به همین دلیل عادت کنید به فرزندتان بگویید چه اتفاقی قرار است بیفتد سپس و قبل از این که کاری انجام دهید مکث کنید به عنوان مثال فرض کنید فرزندتان در کالسکه است ست و می خواهید او را بلند کنید و در صندلی ماشین بگذارید بگویید:( می خوام بلند کنم و بزارم از روی صندلی ماشین) بعد مکث کنید تا بتواند آن را درک کند بعد هر کاری می کنید آن را برایش شرح دهید (حالا کمربند درو باز می کنم می خوام تو رو بلند کنم و بزارم تو روی صندلی ماشین) ممکن است احساس عجیبی داشته باشید چون بچه هنوز حرف زدن بلد نیست ست اما ما حرف زدن را با شنیدن یاد میگیریم آنچه از کلمات مهم تر است تعامل و نوبت گذاری بین شما و فرزندتان است.

با گذشت زمان که به این کار عادت کردند و گفت و گو جایش را باز کرد و شما مکس می کنید تا پاسخ دهند ، آنها دستشان را دراز می کنند تا کمک کنند بلندشان کنید همین کار را هنگام عوض کردن پوشک یا لباسش آن انجام دهید تا آنجا که می توانید آنها را در فعالیت های تان مشارکت بدهید به ویژه کارهایی که باید با آنها انجام شوند.

افراد در ارتباط با یکدیگر رشد می کنند هرچه بیشتر پذیرای دیگری باشیم و به ظرافت های نگاه و حرکات و پریشانی و آسودگی حساس تر باشیم بیشتر می توانیم ناراحتی و ناامیدی را از فرزندانمان و در نتیجه از خودمان دور کنیم ما می‌توانیم یاد بگیریم آرامش داشته باشیم و نوزادان و کودکان مان را تماشا کنیم ، به فعالیت ها و ارتباطات فردی آنها احترام بگذاریم و از آنها یاد بگیریم این موضوع باعث می شود فرزند پروری کمتر خسته کننده به نظر برسد زیرا به آن معنا می دهد (همانطور که میدانید فرزند پروری ممکن است در ماه ها و سالهای اولیه طولانی و خسته کننده به نظر برسد)

توجه مثبتی که به فرزندتان می دهید هرگز هدر نمی رود �ر می‌کنم گاهی ممکن است ست به اشتباه فکر کنیم تنها کارهای بزرگ اهمیت دارند مانند سفر به پارک تفریحی ،هدیه بزرگ کریسمس ،جشن تولد. این چیزها می‌توانند خوب باشند اما تعاملات روزمره مهم اند آزمایش و خطا از هر دو طرف، معاملات جزئی و کوچک روزمره برای هر دوی شما تا حد ممکن رضایت بخش می شود و به این آدم کوچک کتان قابلیت شاد بودن می دهد.


تمرین: چگونه در گفتگو بهتر شویم


برای بهتر شدن در گفتگو به این فکر کنید که وقتی خوب به فرزندتان یا کودکی دیگر یا یک بزرگسال گوش می دهید ،چگونه مشاهده و گوش میکنید. متوجه خواهید شد اتفاقی که می افتد این است شما به حرکات ،لحن، ژست ها ،حالت های گوینده توجه میکنید، روی آن چه گفته می شود تمرکز می کنید و ممکن است از احساساتی که گوینده در شما ایجاد می کند آگاه باشید.

پس چه چیزی می تواند مانع گوش دادن و مشاهده شما شود؟ اغلب آماده کردن عجولانه پاسخ در ذهنتان است یا اینکه فکرتان به نحو دیگری منحرف می شود البته این موارد همیشه تا حدودی اتفاق می افتند اما آنچه می توانید انجام دهید این است که دقت کنید چه زمانی تمرکزتان رابر گوینده یا نوزاد یا کودک از دست میدهید توجه تان را دوباره به آنها معطوف کنید با تمرین شما شنونده‌ای بهتر و شریکی برابر در این گفت‌وگو خواهید شد


چگونه به فرزندانمان آموزش می دهیم که آزاردهنده باشند و چگونه این چرخه را بشکنیم؟


 

در حالی که مشغول انجام تحقیقات برای برنامه تلویزیونی بودن که درباره سورئالیسم ساختم فهمیدم وقتی سالوادور دالی در مدرسه بود با کله به ستونی مرمرین هجوم برده و به شدت آسیب دیده بود وقتی از او پرسیدند چرا این کار را کرده است گفت چون هیچ کس به او توجه نمیکرد.

اگر نوزادان و کودکان در آغاز زندگی شان آنچه را که نیاز دارند دریافت نکنند، اگر احساس دیده شدن نکنند،. اگر مطمئن باشند که به آنها پاسخ داده می شود ممکن است در مرحله تلاش برای جلب توجه به گیر کنند این زمانی است که شما و دیگران ممکن است آنها را آزار دهنده بدانید.

می توانم این را طوری دیگر بیان کنم شما با پاسخگویی حساس به اشارات بچه او را لوس نمی کنید زمانی که در ابتدا صرف می کنید باعث میشود کودک عادت کند به اینکه نیاز به ارتباطش برآورده می شود این را نهادینه می کند، می داند که می‌تواند به آن اعتماد کند و مجبور نیست مدام به دنبال آن باشد اگر کودک توجه کافی دریافت نکند ممکن است فقط وقتی تاثیر رفتاری یا عاطفی مستقیمی بر اطرافیان داشته باشد احساس واقعی بودن بکند.

کودکی که به اندازه کافی مورد توجه قرار گرفته احساس امنیت خواهد کرد او مجبور نیست دغدغه روابط داشته باشد یا ذهنش را مشغول آنها بکند یا احساس نمی کند کارهایی باید انجام دهد که هفت خان رستم را طی کند یا سرش را به ستون ها بکوبد تا از آنها مطمئن شود اگر به بیشتر درخواست توجه های کودک پاسخ ندهید درخواست هایش مصرانه تر یا وقتی بزرگتر شد شرورانه تر میشود توجهی منفی از طرف والدین بهتر از این است که هیچ توجهی نکند زیرا کودک حداقل می داند که در ذهن تان وجود دارد احساس ضرورت می کند مزاحم باشد البته این باعث می‌شود بیشتر طرد شود.

وقتی کودکی مزاحم است، کنار آمدن با او و توجه به او سخت تر است که تاسف به همراه دارد، زیرا او به توجه بسیار بیشتری نیاز دارد تا آن شکاف اولیه رابطه را اصلاح کند.

فرض کنیم رابطه تان با فرزندتان طوری باشد که انگار هر دوی شما در نوعی نبرد گیر کرده‌اید که به نظر می رسد تمام توجهات در آن منفی است و شما آنها را آزار دهنده می دانید. ابتدا ممکن است بخواهید جایی دیگر به دور از فرزند و خانه تان پیدا کنید تا با خیال راحت از عصبانیتی خلاص شوید که در وجودتان انباشته شده است. این ممکن است صحبت کردن با کسی باشد که شما را قضاوت نمیکند یا می تواند رفتن به اتاق عایق صوتی باشد،یا مشت زدن به کوسن و فریادی خوب که همیشه به کار می آید.

برای معکوس کردن رابطه‌تان و کاری که انجام داده اید می توانید آنچه را عمل کنید که روانشناس« الیور جیمز» «بمباران عشق »می نامد.

جیمز می گوید برای تنظیم مجدد ترموستات عاطفه فرزندتان و به نظرم احتمالاً ترموستات خودتان نیز باید کمی با فرزندتان وقت بگذرانید، نه اوقات مفیدی که فقط با هم بیرون می روید، بلکه زمان باران عشق.

این زمان شروع و پایان مشخصی دارد که در آن کودک،در حد معقول سکان را به دست می‌گیرد این کودک است که تصمیم میگیرد چه کاری را کجا انجام دهید.

بمباران عشق زمان رابطه دو سویه است، پس یا در خانه، وقتی بقیه خانواده به دیدار اقوام رفته‌اند یا شاید اگر استطاعتش را دارید،آن را در هتل انجام دهید. در تمام مدت ۲۴ ساعت یا آخر هفته فرزندتان تا جایی که ایمن و قانونی باشد، مسئول آنچه هر ده شما انجام می دهید یا میخورید است طی این مدت شما نیز پی‌درپی قدردانی صمیمانه و عشقتان را به فرزندتان ابراز می کنید.

ممکن است احساس کنید با اجازه دادن به فرزندتان برای دستور دادن و با ابراز عشق تان به او، رفتار بدش را تشدید می کنید، اما این طور نیست تصور کنید از سوی افرادی که عشق، نظرات مثبت، و توجه شان منبع ارتباطتان به هر چیزی است که اهمیت دارد،به شما احساس دیده نشدن ،شنیده نشدن، یا بدرفتاری دست داده است ( واقعاً فرقی نمی کند که در این مورد اشتباه می کنید یا نه اگر چنین احساسی دارید خب این تجربه شماست) و تنها راه مطمئن شدن از جلب توجه شان این بود که موی دماغشان شوید اگر آنها این عشق و توجه را به شما می دادند مجبور نبودید برای جلب‌توجه رفتارهای بدی انجام دهید، تمرین بمباران عشق مقدار متمرکزی از این توجه را به کودک می دهد همچنین الگوهای رفتاری زورگویانه ی هر دوی شما را متوقف می کند و در روند الگوی تبادل دو طرفه قرار می دهد.

من در حرفه به عنوان روان درمانگر افراد بزرگسالی را دیده ام که همیشه در مرحله نیاز به توجه گیر می کنند، در غیر این صورت احساس شرمندگی میکنند که واقعاً وجود ندارند اگر به بسیاری از اشارات فرزندتان پاسخ ندهید، ممکن است به او آموزش دهید که او نیز اینگونه فریبکار باشد نتیجه دیگر این است که آنها کلاً قید روابط را خواهند زد و برقراری ارتباط با آنها سخت خواهد بود هیچ اجتناب یا میانبری برای دادن توجهی که فرزندتان به آن نیاز دارد وجود ندارد.

انجام این کار به این معنا نیست که همیشه به او بگویید کارش را «عالی »انجام داده است یا اینکه او «بهترین» است. این لزوما ایده خوبی نیست چیزی که آنها نیاز دارند نوبت گیری معمولی، دو طرفه بودن گفت‌وگوی زبانی، یا غیر زبانی هر چه بیشتر از این نوع توجه به نوزاد یا کودکتان بدهید بعدشمآ یا او کمتر مجبور به جبران آن خواهید بود.

به این وضعیت فکر کنید: پدر یا مادر و فرزندش در قطار ای هستند کودکی که در سفر طولانی ساکت نشسته است ممکن است حوصله اش سر برود پدر یا مادر می توانند با کودک بازی کنند، نقاشی بکشند،برایش کتاب بخوانند،با او بازی کنند،یا در عوض با گفتن اینکه ساکت باشد و آرام بنشیند فقط وقت را بگذرانند.

بازی کردن یا خواندن برای هر دوی تان خوشایند تر است زمان را با تبادل دو طرفه بگذرانید تا اینکه زمان را صرف تذکر دادن کنید یا تحمل سر و صدایی در قطار که هم برای خودتان و هم برای دیگران ناخوشایند است.  اغلب اتفاقی که می افتد این است که وقتی در ابتدای مسیری طولانی زمانی را اختصاص می دهید، مانند سفر با قطار،فرزندتان ممکن است مجذوب فعالیتی شود که در ابتدا با هم انجام داده اید و میتوانید وقتی نیازی به شما ندارد،کمی زمان در اختیار داشته باشید تا کتاب بخوانید یا با آسودگی کارتان را انجام دهید.


چرا کودک «وابسته» می شود؟


نگران نباشید اگر فرزندتان در مرحله‌ای است ست که فقط شما را یا فقط همسرتان را میخواهد در واقع این نشانه خوبی است،به این معنی است که کودک پیوندی بسیار محکم برقرار کرده است اینکه می‌توانند ارتباطی قوی تشکیل دهد که برای قابلیت شاد بودن او مفید است.

طبیعی است کودک پدر و مادر و اعضای خانواده اش را به سایر مراقبان ترجیح دهد هرچه احساس امنیت بیشتری در ارتباطش با شما داشته باشد راحت تر جدا می شود نسبت به زمانی که با دیگران پیوندهای محکمی برقرار کند،اما تنها در صورتی که آماده باشد. برای این اتفاق عجله نکنید وابستگی، اشتیاق،و دوست داشتن شما ممکن است ست در بعضی مواقع بیش از حد به نظر برسد،اما از آن لذت ببرید: نشانه این است که او دلبستگی عمیقی به شما پیدا کرده است . هرچه بیشتر به این دلبستگی  اطمینان داشته باشد، بعداً کمتر به اطمینان مجدد در این باره نیاز دارد.

به یاد دارم مادری به من گفت: بچه ام عاشق منه و خیلی به من احتیاج داره تا حالا هیچ مردی به این مشتاقی توی زندگیم نداشتم همانطور که کودکان دیگر یاد می گیرند این کودک نیز در نهایت یاد گرفت مادرش را همیشگی نداند. کلید پرورش روحیه ای مستقل به طرزی متناقض این است که به جای دور شدن از او به او اجازه دهید تا وقتی آماده خواهانش است از شما جدا شود.

هیچ مشکلی در کودک حساسی وجود ندارد که نیاز دارد به شما نزدیک باشد. همچنین کودکی که میخواهد تنها باشد مشکلی ندارد. ما همگی متفاوتیم و نیازهای متفاوتی داریم همه ما مراحل رشد را پشت سر می گذاریم،اما با سرعت خودمان این کار را انجام میدهیم. نمی‌خواهم سن مشخصی برای مراحلی مانند خندیدن، نشستن، یادآوری ترانه به شما بگویم؛ زیرا اگر در مراحل مختلف و با سرعت های مختلف رشد کنیم،معنیش این نیست که ارزش مان کمتر است. راه مدیریت کردن هر مرحله ای که کودک در آن است این است که نیازهای ارتباطی اش را در آن مرحله برآورده کنیم تا شما و او بتوانید آن مرحله را با موفقیت پشت سر بگذارید و گرفتارش نشوید، نمی توانید آن را تسریع کنید یا نادیده بگیرید،وگرنه کودک در آن مرحله گیر میکند. در ابتدا هرچه انرژی مثبت بیشتری صرف کودکتان کنید، بعداً انرژی کمتری برایش نیاز است.


یافتن معنا در مراقبت از کودک


برخی از والدین با آن سال های اول مشکل دارند، چون برای ایشان خسته کننده یا کسل کننده است. درست است که کار فیزیکی زیادی دارد و انگیزش فکری یا اجتماعی که شما از بودن با نوزاد و کودک خردسال به دست می آورید، اما با آنچه در محل کار یا در زندگی قبل از فرزندتان داشتید متفاوت است. یکی از راه حل های این چالش این است: به خودتان اجازه بدهید به کودکتان علاقه مند و درباره او کنجکاو باشید ببینید تمرکزش بر چه چیزی است،سعی کنید بفهمید چه کاری می خواهد انجام دهد،به جای این که بودن با فرزندتان را کسل کننده ببینید، او را مانند چیزی ببینید که در «انتظار» است. اگر در دام این احساس گیر بیفتید که کودک چیزی بیش از وظیفه ای برای تغذیه و تمیز کردن و سرگرم کردن نیست، معنایی را که می‌توانید در مراقبت از فرزندتان بیابید محدود می کنید. معنایی که من یافتم این بود: مراقبت، احترام ،توجه، و سرمایه‌گذاری در روابطمان و روی دخترم.

حالا که به آن ماه ها و سال های اول فکر می کنم، به نظر می‌رسد که در هر صورت خیلی سریع گذشت. یافتن معنای مشابه این در مراقبت از کودک، مفید تر از آن است که شلوغی و به هم ریختگی خانه تان را نگاه کنید و احساس کنید که چیزی برای نشان دادن و نتیجه ای برای کارهای روزانه تان ندارید. نتایج می آیند؛ اما مانند انواع کارهای دیگر، در پایان هر روزتان حاصل نمی شوند. وقتی ما به گوش دادن عادت می کنیم و به فرزندمان اجازه می دهیم روی ما تاثیر بگذارد، فرزند پروری ثمربخش می شود. وقتی به فرزندتان کمک می کنید تا همچنان با شما و همچنین با هر فعالیتی که انجام می دهد یا با هم انجام می دهید احساس همبستگی و مشارکت بکند، دارید روی حالات پیش فرض آینده آنها سرمایه گذاری میکنید.


حالت پیش فرض فرزندتان


بسیاری از ما حالات معمولی و ساکنی داریم که بیشتر اوقات در این حالات زندگی می کنیم، خلق و خوی «همیشگی» ما. این ممکن است شما را که می متعجب کند؛ اما زمانی را که برای ارتباط دو طرفه طبیعی با فرزندتان سپری میکنید یک سرمایه گذاری است ست که در آینده به صورت رشد حالت پیش فرض به نتیجه میرسد. اگرچه ممکن است ما با تمایل به داشتن خلق و خوی خاص بدنیا آمده باشیم، اما بیشتر احساسی که به طور معمول در ارتباط با دیگران داریم، به ویژه در ارتباط با والدین مان ایجاد میشود. هر چند فرزندتان به دلیل دریافت توجه کافی آسوده‌تر باشد، احتمال بیشتری وجود دارد که حالت پیش فرضش به جای مضطرب  یا عصبانی بودن آسوده باشد. مانند بسیاری از بزرگسالان، شاید مجبور بوده اید بعد ها در زندگی سخت تلاش کنید تا یاد بگیرید چگونه راحت و آرام باشید؛ زیرا در کودکی به اضطراب یا تنهایی یا از سوی دیگر به  آرام نشدن و برآورده نشدن عادت کرده‌اید. این احساسات آلتی عادی برای تان شده‌اند. می‌خواهم تاکید کنم بی گمان برای فرزندانتان خوب است ست که تمام طیف احساسات را تجربه کنند و آنها نیز تجربه خواهند کرد ؛ اما در همه حالات، از اشک و لبخند تا ترس و عصبانیت، باید همراهی شوند.

وقتی مردم بار اول برای درمان می آیند، اغلب تجربه بسیار مفیدی برای آنهاست؛ فقط به این دلیل که شنیده شدن نیروی آرامش بخشی دارد. احتمالاً برخی از ما اگر به اندازه کافی شنیده میشدیم، حتی نیازی به درمان هم نداشتیم. حضور داشتن برای مشاهده و گوش دادن و تعامل با کودک به شیوه ای که باعث شود احساس امنیت و عشق و ارزش کند سرمایه گذاری روی حالت پیش فرض آنهاست.


خواب 


خواب مسئله بسیار مهمی است، نه برای نوزادان و کودکان (آنها هر وقت خوابشان بیاید می خوابند)؛ بلکه برای والدین خیلی مهم است. این مسئله ای احساسی است. والدین نسبت به راهکارهای خوابشان عصبانی و تدافعی می شوند؛ به خصوص اگر فکر کنند روشی پیدا کرده‌اند که برایشان مفید است ست و بعد یک نفر مثل من می آید و می گوید:« خوب نیست یا عاقلانه نیست که نوزاد یا بچه نوپا رو بزاری شب تنهایی گریه کنه.این برقراری ارتباط با بچه نیست. مثل این که باهاش مثل یک شی رفتار کنی، نه یک انسان» من این را نمی گویم تا شما را شرمنده کنم، واقعاً اینطور نیست؛ اما همچنین نمی خواهم نوزادان، کودکان نوپا و بچه ها شب ها تنها باشند در حالی که احساس می کنند به شما احتیاج دارند. برای کودک نیز مانند بزرگسال خوشایند نیست که شبها با گریه خوابش ببرد یا احساس تنهایی کند. من ایده فریب دادن یا «آموزش دادن» را به عنوان راهی برای ارتباط با افراد نمی‌پسندم؛ به خصوص برای ارتباط با کودکان که شخصیت و سبک دلبستگی یشان در در ارتباط با مراقبان اولیه شان در حال شکل گیری است. آموزش خواب زمانی است که نوزاد یا کودک نوپا را با گریه رها میکنید تا زمانی که یا خوابش ببرد یا بعد از اینکه مدت زمان مشخصی گریه کرد، شما بعد از چند دقیقه به اتاقش می روید؛ اما هر شب به تدریج آن چند دقیقه را طولانی‌تر می کنید. تحقیقاتی وجود دارند که میگویند این نوع شرطی سازی باعث می شود تعداد دقایقی که طول میکشد پا کودک به خواب برود کاهش یابند. حتی تحقیقاتی وجود دارند که میگویند شرطی کردن کودک برای اینکه با گریه شما را نخواهد، هیچ آسیبی به او نمی رساند؛ اما تحقیقات بعدی با این تحقیقات مغایرت دارند و اشتباهات تحقیقات پیشین را نشان میدهند و پی بردند که آموزش خواب، به رشد مغز کودک آسیب می زند. 

دغدغه والدین در خصوص خواب قابل درک است، زیرا خواب بریده بریده شما را کلافه می‌کند. اما معتقدم با دغدغه ما برای اینکه هرچه سریعتر و هر چه زودتر فرزندانمان را وادار به خوابیدن و همچنین تنها خوابیدن کنیم، این امکان وجود دارد به روابطمان با آنها آسیب برساند. بنابراین امکان دارد بعد ها در قابلیت شاد بودنشان اختلال ایجاد کند. این به این دلیل که نوزادان و کودکان با تنها ماندن یاد نمی‌گیرند که خودشان را آرام کنند و احساسات شان را کنترل کنند؛ بلکه با آرام شدن مکرر توسط یک مراقب آن را یاد میگیرند. با بزرگتر شدن بالاخره یاد میگیرند که آن آرامش را درونی کنند. به عبارت دیگر، ما با آرام شدن توسط دیگران، یاد می گیریم خودمان را آرام کنیم. برای شروع، این آرام کردن کاری ۲۴ ساعت است و ممکن است برای افرادی که تازه پدر و مادر شده اند مثل شک باشد.

اگر خوابیدن برای فرزندتان تداعی گر آرامش و امنیت و همراهی باشد، از رفتن به رختخواب و خوابیدن احساس خوبی خواهد داشت. زمانی خوابیدن برای مان مشکل ایجاد میکند که وقتی میخواهیم بچه های مان بخوابند، سعی میکنیم آنها را از خودمان دور کنیم. بنابراین خواب با تنهایی و طرد شدن همراه میشود.


در بیشتر فرهنگ های غربی، به نظر می رسد برای تنها خوابیدن بچه ها در شب نوعی مسابقه وجود دارد. ممکن است به این دلیل باشد که ما زندگی پرسرعت خودمان و آنچه را احساس می کنیم انتظارات جامعه از ماست بر ضرورت پیروی از غرایزمان برای پاسخ به درخواست اجباری ترجیح می دهیم. انتظارات جامعه از والدین و نوزادان می تواند مغایر با بیولوژی باشد. آنچه باید به خاطر داشته باشیم این است که کودکان به طور ذاتی از پدر و مادرشان جدا هستند. وقتی آنها می دانند شما حضور دارید و در دسترس هستید، برای جدا شدن احساس آزادی می کنند؛ زیرا برایشان مسلم است که هر وقت دوباره بخواهند با شما ارتباط برقرار کنند، آنجا خواهید بود. با دور شدن از بچه های مان، کمکی به استقلال آنها نمی کنیم؛ با این کار ما در روند جدایی دخالت و آن را طولانی تر میکنیم. همچنین در روند ایجاد سبک دلبستگی ایمن اختلال ایجاد می کنیم. همه پستانداران با فرزندانشان می خوابند و بیشتر انسانها نیز همینطور. در جنوب اروپا، آسیا، آفریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی،رسم این است که نوزادان با والدین در یک اتاق می خوابند تا زمانی که کامل از شیر گرفته شوند و اغلب پس از آن نیز به همین صورت می خوابند، مانند ژاپن. ما در غرب، جزو اقلیتی هستیم که فکر می کنیم جدا خوابیدن بچه ها از والدین پذیرفته شده است.


اوقات شبانه نصف زندگی نوزاد را تشکیل می دهد. اگر آنها به احساس شنیده شدن، توجه نشدن، رسیدگی نشدن و تنهایی در شب عادت کنند، این خطر وجود دارد که این موضوع تبدیل به نوعی حالت پیش فرض برای آن ها شود. اگر کودک گریه می کند و مادر یا پدر یا چهره آشنای دیگری او را آرام میکند، این استرس قابل تحمل است. اگر کودک تنها رها شده باشد تا گریه کند، این استرس سمی است. مقدار زیادی از هورمون کورتیزول در استرس سمی وجود خواهد داشت و این تأثیر منفی بر شکل گیری مغز کودک دارد. اگر آنقدر خسته اید که بعضی مواقع به این گریه های اجباری فرزندتان به خواب رفته اید، بعید است اثرات منفی طولانی مدتی روی آنها داشته باشد؛ تاثیر منفی تنها زمانی است که نادیده گرفتن گریه های کودکی که تنهاست تبدیل به عادتی در شب شده است. این ممکن است شکافی باشد که در آینده نیاز به اصلاحش خواهید داشت. اصلاح با پذیرفتن احساسات فرزندتان انجام می شود: اینکه سعی نکنید شرایطی را به او تحمیل کنید یا او را سرزنش کنید؛ بلکه کنارش باشید و با او همدردی کنید که بداند که تنها نیست. فرزندانمان در هر سنی که باشند ، این همان کاری است که باید انجام بدهیم.


خواب مانند دیگر حوزه های فرزند پروری یکی از مسائلی است که هرچه زمان بیشتری به آن اختصاص دهید، در آینده زمان کمتری در راستای تلاش برای اصلاحش صرف خواهید کرد. فکر می کنم بهترین راه این سرمایه گذاری همدلی، دراز کشیدن با فرزندتان، یا ماندن با او است، تا زمانی که به خواب برود. از این طریق او یاد می گیرد خوابیدن همراه با احساس دوست داشته شدن ،همراهی شدن و امنیت است.

ممکن است در حالی که این زمان را صرف همراهی کردن آنها در شب می کنید، الگوی خواب را تغییر داده باشید و چنین موضوعی طبیعی است. این معمولاً کمک می کند وقتی کودک از خواب بیدار شد، بتواند والدینش را بو یا لمس کند. بنابراین اگر با فرزندتان بخوابید، این کار می‌تواند مفید باشد. همچنین باعث می شود مجبور نباشید برای آرام کردن فرزندتان از تخت خواب بیرون بیاید.

هیچ‌کدام از ما تمام طول شب را نمی خوابیم. چرخه خواب معمولی برای یک بزرگسال حدود ۹۰ دقیقه و برای نوزاد یک ساعت است. ممکن است فکر کنیم تمام شب را می خوابیم، اما در واقع آنچه انجام میدهیم بیدارشدن یا چیزی نزدیک به بیدار شدن و دوباره به خواب رفتن است. اگر کودکتان شما  را نزدیک خودش حس کند و بتواند شما را لمس کند، احتمال کمتری وجود دارد که به طور کامل بیدار شود.

لطفاً اگر آموزش خواب را انجام داده‌اید، خودتان را سرزنش نکنید. قبل از اینکه بشنوید هورمون های استرس حتی پس از متوقف شدن گریه کودک همچنان بالا می مانند، احتمالاً به هیچ وجه نمیدانستید فرزند ساکت تان ممکن است هنوز دچار استرس باشد. ممکن است بسیاری از کودکان بتوانند آموزش خواب را بدون آسیب پشت سر بگذارند. هر کودک نیاز ها و حساسیت های متفاوتی دارد؛ اما به شخصه هرگز چنین ریسکی نمیکنم ( لطفاً با عصبانیت این مقاله را نبندید) . نمی خواهم احساس شرمندگی کنید به خاطر این که مجبور بوده اید با نادیده گرفتن و تاخیر در پاسخ به گریه های فرزندتان، سعی کرده باشید او را به تنها خوابیدن عادت دهید. فشار اجتماعی برای وادار کردن کودکان به تنها و ساکت بودن در شب آنقدر زیاد است که تعجبی ندارد تسلیم شویم. درباره روش های جایگزین صحبت خواهم کرد آموزش خواب شرطی سازی است، نبودن ارتباط است. برخورد کردن با کودک به عنوان شی است، نه  فردی مجزا و تلاش برای داشتن شبی آرام با وادار کردن کودک است، به جای آنکه به او اجازه دهید با سرعت خودش و طبق نیاز هایش از شما جدا شود.

بسیاری از ما خاطراتی از مرحله پیش کلامی نداریم، بنابراین نمی توانیم به یاد بیاوریم که چه احساسی داشتیم وقتی موقع خوابیدن تنها بوده ایم وقتی احساس نیاز و تنهایی می کردیم. در این صورت ممکن است ضرری در تداوم این روش نبینیم. به اعتقاد من آموزش خواب علاوه بر ایجاد عادت به احساس ناامیدی،  ممکن است به خفه کردن آن احساس ناامیدی تداوم بخشد که باعث می شود توانایی همدلی با دیگران در پریشانی شان از بین برود. این احتمال وجود دارد که آموزش خواب و همچنین وادار کردن کودک به گریه نکردن در شب در ایجاد احساس شرمندگی به خاطر نیاز داشتن به فردی دیگر تاثیر داشته باشد. 

در ابتدا، نوزاد هر روز گریه میکند ممکن است به نظر برسد که هر ساعت از شب و روز گریه می کند. کودک نوپا هر روز گریه می کند و بعد به طور تقریبا نامحسوسی گریه هایش کمتر و کمتر می شوند. وقتی او را آرام می کنید، یاد می گیرد چگونه با احساساتش کنار بیاید. اگر گریه هایش را نادیده بگیرید، یاد می گیرد که احساساتش را با شما درمیان نگذارد که این در کنار آمدن با آن احساسات کمکی به او نخواهد کرد. پذیرفته شدن احساسات و آرام شدن، پایه و اساس سلامت روانی خوب است.

میدانم گفتنش راحت است،  من با بی رحمی حقایق و عقاید را به رخ تان میکشم و ظاهراً متوجه نیستم که چقدر خسته اید. متاسفم. اما جایی گزینه های خوبی برای آموزش خواب وجود دارد. یکی از آنها باهم خوابیدن است که شما شب از او جدا نمی شوید تا کودک احساس رها شدن و تنهایی نکند؛ اما همه نمی توانند یا نمی خواهند با کودک بخوابند. جایگزین دیگر چیزی است که دانشمند علوم اعصاب پروفسور دارسیا ناروائز  آن را «ترغیب به خواب »می نامد.

ترغیب به خواب چیست؟


ترغیب به خواب ساکت کردن نوزادتان یا  نادیده گرفتن ارطباتش نیست. ترغیب کردن فرزندتان به خواب در محدوده تحملش است، نه خارج از آن. مهم است که فرزندان در طول این فرایند احساس امنیت کند. پیش از هرچیز پروفسور ناروائز می گوید ترغیب به خواب را قبل از اینکه نوزاد شش ماهه شود انجام ندهید. در اولین سال زندگی، بخشهای پردازش اجتماعی و عاطفی مغز کودک، به عبارت دیگر اساس سلامت روانی اش، در ارتباط با تعامل پر مهر و محبت شما شکل می گیرد. بنابراین قبل از آماده شدن او این فرایند را شروع نکنید. زمان آماده شدن تمام کودکان با هم فرق می کند.

همانطور که قبلاً اشاره کرده‌ام، نوزادان توانایی باور این را ندارند که وقتی شیئی را نمی بینند، آن شئ هنوز وجود دارد. روان درمانگران این را «پایداری شئ»می نامند . بنابر این وقتی تنها می مانند، ممکن است احساس کنند رها شده‌اند. احساس من از اینکه افراد وجود دارند، حتی وقتی نمی توانیم آنها را ببینیم یا صدای شان  را بشنویم، آنقدر ذاتی به نظر می رسد که به راحتی فراموش می کنیم ما هم باید آن را یاد می گرفتیم. 

هنگامی که کودک به احساس «پایداری شئ» رسید، ترغیب او برای جدایی در شب آسان تر است. باز هم نمی خواهم بگویم چه زمانی. همه ما با سرعت های مختلف رشد میکنیم و ممکن است به طور ذهنی درک پایداری داشته باشیم، اما تا مدتی بعد، از نظر جسمی آن را احساس نکنیم.

اولین قدم این است که متوجه شوید فرزندتان در کجا و چه زمانی هنگام خواب احساس امنیت می کند. این ممکن است خوابیدن در حال شیر خوردن از سینه باشد و اینکه در صورت بیدار شدن، دوباره تا هنگام خواب شیر بخورد. این مرحله که ناروائز آن را «محدوده آرامش» می نامد،همان جایی است که شما باید شروع کنید. 

سپس کوچکترین قدمی که می توانید برای دور شدن از این محدوده برداری چیست؟ ممکن است این باشد که وقتی خواب آلوده است اما هنوز خوابش نبرده است، شیر دادن را متوقف کنید و در عوض او را در آغوش بگیرید و نوازش کنید تا بتواند بدن و ضربان قلبتان را همچنان احساس کند. اگر فرزندان این مرحله را قبول کرد، آن را تکرار کنید تا تبدیل به محدوده آرامش جدید شود، قبل از اینکه به سراغ مرحله یا ترغیب بعدی بروید: گام جدا کننده ی دیگر، مثلاً وقتی احساس خواب آلودگی می کند، او را روی تخت بگذارید و پیشانی اش را نوازش کنید یا هر کاری که به فرزندتان آرامش میدهد. قدم بعدی ممکن است این باشد که کودک را به تخت کوچکی منتقل کنید که درست نزدیک تخت خواب است. بعد کم کم تخت کوچک را دورتر کنید تا اینکه بالاخره آن را به اتاق دیگری ببرید. در هر مرحله ، اگر کودکتان پریشان شد، به محدوده آرامش باز می گردید.


داستان من:

 

اولین ترغیب من این بود که وقتی دخترم هنوز خواب آلود بود، شیر دادن را قطع میکردم و بغلش میکردم. وقتی این محدوده ی آرامشش شد ، ترغیب بعدی این بود که بسپارم به پدرش تابا نوازش او رو بخوابونه. با این برنامه ریزی، یکی از ما کنار اون میخوابید یکیمون توی اتاق دیگه استراحت می کرد.

وقتی حدودا دو سالش بود، فقط توی اتاق خودش میخوابید . وقتی چهار سالش بود، اینقدر خوشحال بود و احساس امنیت می کرد که کم کم خودش به تخت خواب می رفت. این کار رو با خواست خودش و بدون هیچ ترغیبی انجام داد. گرچه این گزینه ها رو داشت: باید انتخاب می کرد یا خودش بره به تخت خواب یا وقتی آماده بود، از یکی از ما می خواست کنارش باشیم. برای رفتن به تختخواب مقاومت نمی کرد، چون همیشه «جای آرامش بود نه جای تنهایی».

نکته مهم این است که شما هر یک از این ترغیب ها را در حول و حوش محدوده ی آرامش کودک انجام می دهید. همه ما با سرعت های متفاوتی رشد می کنیم و نیازهای متفاوتی برای صمیمیت و فضای خودمان داریم؛بنابراین زمان مناسب به کودکتان بستگی دارد. آنچه برای فرزند اول تان مناسب بود ممکن است برای فرزند بعدی این گونه نباشد. آنچه شما می خواهید این است که فرزندتان تختخوابش را جایی برای رهایی از خستگی، آرامش، راحتی و خواب بداند،نه جدایی، تنهایی و ناامیدی. اگر تخت خواب احساسات خوبی در او ایجاد کند، او برای رفتن به تخت خواب بی میل نخواهد بود. این به او کمک می کند تا در طول دوران کودکی به اندازه کافی بخوابد و همانطور که میدانید برای رشد بچه ها مهم است.

انجام فرایند ترغیب به خواب به جای آموزش خواب، استفاده از تشویق به جای تنبیه، زمان بیشتری میبرد؛ اما باور دارم که ارزشش را دارد. نتایج ماندگار تر خواهند بود و باعث می شوند �ایی هنگام خوابیدن برای بچه ها که در سن رشد قرار دارند آسان‌تر شود و به رابطه ای خوب میان شما و فرزندتان منجر می شود. تشویق به انجام هر کاری برای هر رابطه خوب است ست اما فریب خوردن و گول خوردن برای انجام رفتاری پیوند مادام العمر شما را بهتر نمی‌کند. درک می کنم که انتخاب هدف بلند مدت در حالی که خسته هستید چقدر دشوار است اما باز هم معتقدم ارزشش را دارد.

بسیاری از چیزهایی که انتظار داریم فرزندانمان به آن دست یابند آنها با کمترین راهنمایی یا با الگوبرداری از ما به آن دست خواهند یافت. ترغیب آنها به اینکه کمی از منطقه امن خودشان بیرون بیایند امامان بیشتر از آن، اغلب بهترین راه موفقیت است البته در صورتی که به کمک نیاز داشته باشند به یاد داشته باشید اگر کاری انجام دهیم که خودشان می توانند انجام دهند، ممکن است آنها را ناتوان کنیم.


کمک کردن نه نجات دادن


وقتی کودک مسئول شیوه جدایی است احتمال اینکه بی اعتماد به نفس و وابسته شود کمتر است نسبت به زمانی که والدین قبل از آماده شدنش او را رها می کنند. این موضوع برای جدایی در شب، تنها ماندن در مهد کودک، تنها رفتن به مهمانی و هر موقعیت دیگری که بدون شماست صدق می کند شما میتوانید کودک را ترغیب کنید تا این موقعیت ها را بپذیرد، یعنی کمی از محدوده آرامش خودش خارج شود اما اگر برای مستقل شدن کودک خیلی عجله داشته باشید، به زحمت اضافی ختم می شود، چون ممکن است به روابط تان آسیب برساند و شما باید آن را اصلاح کنید. ممکن است فکر کنید وادار کردن او برای دوام آوردن بدون شما تشویقش به مستقل شدن است اما او به احتمال زیاد احساس طرد شدن خواهد کرد و آن را نوعی تنبیه قلمداد می کند. پیام مهم در اینجا این است که به فرزندتان اعتماد کنید تا طبق سرعت خودش جدا شود و به جای تحمیل سرعت خودتان، از سرعت او پیروی کنید.

در وقت مناسب خودشان، فرزندتان تمام شب را تنهایی می خوابد ،می نشیند ،چهار دست و پا راه میرود، می ایستد، راه میرود، لباس می پوشد ،غذای جامد می خورد، صبحانه اش را آماده می کند و اجاره اش را می پردازد. وقتی آنها را تحت فشار قرار می دهیم تا کارهایی را قبل از اینکه آماده باشند انجام دهند، خودمان و آنها را ناامید می کنیم. بسیاری از چیزهایی که با مشقت به آنها یاد میدهیم یا چیزهایی که وادارشان میکنیم انجام دهند خودشان در هر صورت در زمان مناسب انجام میدهند. با عجله ای که برای جلو انداختن رشد آنها داریم ممکن است حتی آن را به تاخیر بیندازیم.

به عنوان مثال: وقتی بچه را به حالت نشسته نگه میداریم، به جای آنکه صبر کنیم تا خودش بلند شود و بنشیند، از فرصت یادگیری اینکه خودش این کار را انجام دهد، می گیریم. کودک به لوازم کمکی که حرکتش را محدود کنند نیازی ندارد چیزی که به آن نیاز دارد زمان و مکان برای کشف حرکت است اگر او را به حال خودش رها کنید، غلت میزند و وول میخورد یاد می گیرد که چگونه چهار دست و پا برود، بنشیند ،بایستد و تنهایی راه برود. او همچنین یاد می گیرد چگونه یاد بگیرد ما مجبور نیستیم در این فرایندها به دخالت کنیم.

در حقیقت نوزادی که نشانده  شده است قبل از اینکه خودش به طور طبیعی بتواند بنشیند و قبل از اینکه ماهیچه های مناسب این کار رشد کرده باشند، گاهی یاد نمی گیرد به درستی چهار دست و پا برود. به جایش یک وری می نشیند که ممکن است بعدها حالت مناسب طبیعی بدنش را تحت تاثیر قرار دهد. متاسفانه این سرنوشت دخترم بود نگران نباشید، شما نمی توانید همه چیز را درست کنید می دانم وقتی در خصوص بهترین شیوه فرزند پروری صحبت می کنم، شما ممکن است از قبل در مرحله ای که توضیح دادم ،بوده باشید و احساس بدی پیدا کنید زیرا روش دیگری به کار برده اید، اما چیزی که اهمیت دارد رابطه شماست، نه اینکه چقدر زود شروع به شیر گرفتن از او  کردید یا اینکه خیلی زود بچه را نشاندید. دخترم حالا بزرگ شده است ست و به ورزش پیلاتس میرود به حالت بدنش را اصلاح می کند. عالی میشد اگر این اطلاعات را زمانی داشتم که به آن نیاز بود امان نداشتم من همچنان این را به شما میگویم : خود اشتباه به اندازه اصلاح آن اهمیت ندارد، حتی اگر آن اصلاح پیلاتس یا هر نوع درمان دیگری باشد که کودکتان وقتی بزرگتر است به آن نیاز دارد. لطفاً اگر فرزندتان در بزرگسالی به هر نوع کمکی نیاز داشت به دلیل کار اشتباهی که شما در زمان کودکی انجام داده اید احساس شرمندگی نکنید. تدافعی برخورد کردن در خصوص اشتباهاتمان آنها را بدتر می کند و ناپدید شان نمی کند.

مثال نشستن ممکن است یک مورد خاص به نظر برسد، اما نکته های کلی را درباره این که تا چه حد کمک کنید نشان می دهد، فرزندتان را با انجام دادن کاری ناتوان نکنید که خودش می توانست یاد بگیرد و انجام شده دهد به خصوص اگر کمی خودتان را کنار می کشیدید. ممکن است هنگام تصمیم گیری درباره میزان کمک کردن، این مفهوم ترغیب یا تشویق برایتان مفید باشد.

فریا ، که پنج ماه و دو هفته و سه روز است، روی قالیچه اتاق نشیمن روی سینه و شکم دراز کشیده است. پدرش در حال خواندن کتابی روی مبل کناری است. فریا جیغ می زند؛ او دارد سعی می کند توپ پینگ پنگی را بگیرد که روی زمین ولی دور از دسترس است.

پدر سرش را بلند میکند و متوجه مشکلش می شود آیا باید حلش کند؟ فریا پدرش را نگاه می کند و گریه ناامیدانه ای سر میدهد. پدر در حالی که روی زمین نزدیک او می نشیند می گوید: «واقعا اون توپ رو میخوای آره؟ دستت بهش میرسه؟» با حالت دلگرم کننده ای به او لبخند میزند، او را نگاه می کند و بعد به توپ نگاه می کند. فریا گریه را قطع میکند کم‌کم زانوهایش را بالا می آورد و با بالا کشیدن خودش روی دستها به سمت توپ میرود. دوباره دراز میکشد و دستش را به سمت توپ دراز میکند انگشتانش به توپ می خورند و تو دورتر می شود پدر توپ را سر جایش می گذارد و فریاد دوباره تلاش می کند این بار توپ را می گیرد و از خوشحالی جیغ میزند و پدر هم با او می خندد او می گوید «خیلی سخت تلاش کردی آفرین»


البته در چنین موقعیت هایی، به عنوان پدر و مادر، سخت است که بدانیم آیا او را نجات دهیم، تشویق کنیم یا فقط تماشا کنیم. با تماشای نوزاد یا کودکتان برای یافتن نشانه ها، بیشتر مواقع متوجه می شوید چه کار باید بکنید. اگر او را نجات بدهید، در حالی که خودش می توانست آن کار را انجام بدهد، او را ناتوان می کنید عاملیت را از او سلب می‌کنید، اما اگر وقتی به کمک نیاز دارد به او کمک نکنید، درک و توجهی به او نشان نداده اید. در مثال بالا، پدر فریحا موفق شد. او این کار را خود به خودی و بدون فکر کردن انجام میدهد؛ زیرا به این صورت در حق خودش انجام شده بود. اگر با این روش با شما برخورد نشده است، بهتر است آگاهانه این روش را اتخاذ کنید.


تمرین: بگذارید فرزندتان هدایت را در دست بگیرد


عادت کنید با فرزندتان باشید کاری انجام ندهید، فقط او را همراهی و از او پیروی کنید. به مشاهده و کمک فکر کنید، نه فقط نجات دادن. به او کمک کنید تا مشکل را حل کند، نه اینکه کار را برایش انجام بدهید.


بازی


خود کلمه نشان می دهد که بازی چیزی بدیهی اما فوق العاده مهم است. حین بازی، نوزاد یاد می‌گیرد تمرکز کند و به کشف کردن عادت کند که یکی از این کشف ها،لذت غرق شدن در کاری است که انجام میدهد. به علاوه یاد می گیرد چطور ایده ها را به هم وصل و تخیل را تقویت کند. همچنین از طریق بازی، کودکان یاد میگیرند چطور با همسالانشان ارتباط برقرار کنند. بازی پایه و اساس خلاقیت و کار و کند و کاو و کشف است. همه پستانداران بازی می کنند، زیرا بازی عملی برای زندگی است. بازی کار نوزاد و فرزند شماست و به همین جهت باید به آن احترام گذاشت.

وقتی اولین بار اثر «ماریا مونته سوری» را خواندم، تعجب کردم که در آن میگفت کودکی که بر فعالیتی تمرکز کرده است، نباید مزاحم او شد. من به این ایده عادت نداشتم که وقتی کودکی نوپا کامیونش را روی فرش تکان میدهد و صدایی مثل موتور از خودش در می آورد در واقع دارد کار می کند او غرق کارش شده، تمرکز کرده است، و در حال ساختن یک روایت است؛ فعالیت او شروع، میانه و پایانی دارد. وقتی بتوانند چنین فرایندهایی را چندین بار تکرار کنند، پایه و اساس محکمی برای تکمیل کارها و تمرکز کردن ایجاد می کنند.

اگرچه کار کودک زودتر از این مرحله آغاز می شود. فرزندتان به مکانی امن برای بازی نیاز دارد تا بتواند تمام اشیای در دسترس را لمس کند اگر همیشه به اون «نه» بگویید، تمرکزش از بین میرود. نوزادی که حواسش پرت نشده است، می تواند چندین دقیقه با چیز ساده ای مثل یک تکه دستمال کاغذی بازی کند یاد می‌گیرد که چطور آن را بگیرد، مچاله کند، بیندازد و دوباره بر دارد. نوزاد از یک فعالیت خسته نمی شود، حتی اگر شما خسته شوید. در حالی که این کار ادامه دارد، وظیفه شما این است که فقط تماشا کنید، نگاهش را دنبال کنید، اما هدایت نکنید.


بچه ها به اسباب بازی های زیادی نیاز ندارند همانطور که احتمالا می دانید، این کلیشه اغلب درست است که بچه ها جعبه را به چیزی که داخلش است ترجیح می دهند. بچه ی دو ساله یکی از آشنایان در روز تولدش یک عالمه اسباب بازی از طرف والدین پر محبت اش و دوستان و اقوام کادو گرفت. یکی از خاله هایش بطری پلاستیکی خالی آبلیمو را که به شکل لیمو بود با خودش آورده بود. بچه از کدام اسباب بازی خوشش آمد؟ مسلماً بطری لیمو! او از طریق بازی با این بطری یاد گرفت چگونه از آن آب بنوشد، از آن آب خارج کند، و همچنین بیرون آمدن آب را هدایت کند. بنابراین خانه عروسکی فانتزی تا حد زیادی بلا استفاده ماند و شخصیت های دیزنی و آشپزخانه کوچک و هر  آشغال دیگری که برایش خریده شده بود نیز همینطور. بچه ها به چیزی بیش از چند اسباب بازی ساده نیازی ندارند: دوتا ماشین، یک جعبه مقوایی، پارچه ای به اندازه یک مربع، یک عروسک، یک خرس و چند تا آجر. کودک با اینها نیز راضی و خوشحال است. چند دست لباس گوناگون هم می تواند تخیل شان را برانگیزاند. بیشتر از این لازم نیست اگر فقط چند اسباب بازی داشته باشند ( یک جعبه یا صندوق اسباب بازی و چند وسیله برای هنر های دستی، مثل رنگ و کاغذ) در این صورت هر شیئی می تواند جای خودش را داشته باشد تا بعد از بازی آن را سر همان جایش بگذارند.


کودکان درست مانند بزرگسالان وقتی با انتخاب های زیادی روبه رو شوند گیج و شوکه می شوند. ممکن است فکر کنیم ترجیح می دهیم گزینه های زیادی داشته باشیم اما آزمایش‌های روانشناس «بری شوارتز» نشان می دهد که این طور نیست. در یکی از این آزمایش ها وی دریافت افراد برای جعبه ای که حاوی ۶ شکلات است تا انتخاب شوند احساس خوشحالی بیشتری دارند نسبت به جعبه ای که ۳۰ شکلات دارد. آنها از شکلاتی که انتخاب کردند بیشتر راضی بودند وقتی گزینه های زیادی برای انتخاب داریم، نگرانیم که مبادا انتخاب اشتباهی بکنیم. به طور متوسط هر کودک در غرب بیش از ۱۵۰ اسباب بازی دارد و هر سال ۷۰ اسباب بازی دیگر برای افزودن به این تعداد دریافت می کند. این برای بچه ها گیج کننده است. با تعداد زیادی از اسباب بازی ها،آنها به احتمال زیاد از فعالیتی به فعالیتی دیگر می روند، به جای آنکه عمیقن درگیر یک فعالیت شوند. والدین اغلب در خریدن اسباب بازی زیاده‌روی میکنند، چون امیدوارم این کار به این معنی باشد که کودک اسباب بازی کمتری بخواهد «اما میدونی چیه؟ این کار جواب نمیده.»

کودکان به بازی آزادانه‌ی نیاز دارند که در آن فعالیت خودشان را انتخاب و هدایت کنند ناتوانایی خلاق بودن خودشان را تقویت کنند، اما گاهی کودک می خواهد شما با او بازی کنید. چیزی که نیاز دارد شما هستید، نه اسباب بازی جدید.

ممکن است احساس کنید وقت گیر است و شاید خاله بازی کردن یا هر بازی دیگری که برای ملحق شدن شما طراحی می کند برایتان جالب نباشد ممکن است وقتی کودک از شما می خواهد با او بازی کنید، برایتان آزاردهنده باشد؛ به خصوص اگر کارهای زیادی دارید که باید به آنها بپردازید. با این حال، من متوجه شدم انرژی ای که در ابتدای بازی صرف کردن نتیجه داد. وقتی دخترم میخواست با او بازی کنم، از من می خواست «به جای خرس حرف بزنم» بعد کم کم خودش این را بر عهده می گرفت و به جای خرس حرف میزد.


بازی زمانی برای این است که اجازه بدهید کودک رهبری را بر عهده بگیرد، در خصوص فعالیت تصمیم گیری و نقشتان را در آن فعالیت هدایت کند. اگر به کودکتان کمک کنید تا بازی اش را شروع کند و وقتی او جذب بازی شد، به تدریج خودتان را کنار بکشید، احتمال بیشتری وجود دارد که بتوانید به کارهای زیاد مانده بپردازید. اگر از اول با آنها بازی کنید، برای تن آسان تر و برای آنها بهتر است.

از سوی دیگر، اگر به خودتان بگویید وقت بازی ندارید و سرتان شلوغ است، به احتمال زیاد مرتب مزاحمتان می شود. بنابراین وقت نمی کنید کارتان را انجام دهید. شما همچنین پیام را به او می دهید که خسته کننده و مزاحم است و این ممکن است است باعث شود او احساس تنهایی، عصبانیت یا ناراحتی تا درباره رابطه‌اش با شما احساس ناامنی کند. زمانی که کودک شروع به بازی می کند و راضی است، می تواند بدون هم بازی کردن شما یا درگیر کردنتان بازی کردنش را ادامه دهد.

شما به هر حال باید زمانی را صرف فرزندانتان بکنید. از همان ابتدا این زمان را به طور مثبت صرف کنید به این ترتیب احتمال اینکه بعداً آن را به طور منفی صرف کنید کمتر است این قضیه هم برای زمان بازی و هم برای زمان های دیگر صادق است.

چند روز پیش، داشتم یک پدر و دختر را در ساحل تماشا میکردم دختر حدودا شش ساله به نظر می رسید ابتدا وقتی رسیدند، حرف ها اینگونه بودند: « بابا این کار رو بکن» « باهام بیا» « بیا توی آب» « سطل رو بردار» «این رو درست کن» پدر تمام کارهایی را که به او گفته میشد انجام داد کمی بعد، در جایی که از موج ها خبری نبود، دخترک بیشتر و بیشتر مجذوب و درگیر بازی با شن خیس شد.پدر نزدیکش بود، اما فقط تماشا می کرد و شرکت نمی کرد و توانست روزنامه اش را هم بخواند. این نمونه های زیبا از دختری بود که به تدریج «راهنمای خودکار» درونی اش را یافت تا پدر هم بتوانند کمی از فراغت اش لذت ببرد.

بعد از مدتی دخترک دیگری آمد و ایستاد و کمی او را تماشا کرد. جوان کودک را به بازی اش راه داد تماشای این ها لذت بخش بود. اگر پدر بازی با او را شروع نکرده بود و مستقیم سراغ روزنامه اش رفته بود، او ممکن بود دلواپس رابطه اش با پدرش شود، احتمالاً بد خلق می شد و نمی توانست به خودش اجازه بدهد اینقدر مجذوب بازی شود یا دوست جدیدی پیدا کند.

اکثر کودکان همچنین برخی از بازی های سازمان یافته مانند کریکت یا کارت بازی را به عنوان بخشی از اوقات دورهمی خانوادگی دوست دارند. ممکن است چنین بازیهایی عشق را برایتان تداعی کنند و از انتقال دادن آنها به نسل بعد لذت ببرید، اما اگر در کودکی با شما بازی نکردند، ممکن است آن بازی یا حتی سازماندهی این بازی ها برای تان بیش از حد سخت باشد. آگاه باشید چنانچه بازی کردن احساسات گذشته را در شما برمی انگیزاند، میتوانید با دانستن اینکه آن احساسات به زمان حال تعلق ندارند، بر آنها غلبه کنید یا مطمئن شوید که بچه ها یا بزرگسالان دیگر کنارتان هستند تا بازی را آسان تر کنند. گهگاه سعی کنید به آن بازی‌ها ملحق شوید.


به یاد دارم زمانی را که ما یکی از سه خانواده ای بودیم که در ایام بین کریسمس و سال نو با هم وقت می گذراندیم. بازی تخته ای مونوپولی را آوردند که برای بیشتر بزرگسالان سرگرمی و برای بچه ها هیجان داشت. اما یکی از پدرها بلند شد و رفت کتش را بردارد و گفت قصد دارد مسیر ۴ مایلی خانه را پیاده برود و ماشین را برای همسر و پسرش بگذارد. به دنبالش به راه رو رفتم، او به من گفت تک فرزند بوده است. همیشه برای کریسمس بازی های تخت ای کادو می گرفته است، اما هیچ کس به خودش زحمت نمی‌داد با او بازی کند. بنابراین این بازی ها چنان احساس ناراحتی در او ایجاد می کنند که گفت اگر بماند، میترسد آن را برای همه خراب کند. متاسفانه پایان شاد برای این داستان ندارم؛ اما آنچه در آن زمان من را تحت تاثیر قرار داد، این بود که تا چه حد ممکن است اتفاقات دوران کودکی با ما بمانند.

کودکان زمانی رشد می کنند که هم بازی هایی با سنین مختلف داشته باشند. دو کودک نوپا را کنار هم بگذارید آن‌ها را به احتمال زیاد به جای بازی با یکدیگر، بازی های مشابه خواهند داشت. بازی سنین مختلف به کودکان می آموزد چگونه به شیوه ای بازی کنند که با کودکان هم سن شان نمی کنند. کودکان کم سن و سال می توانند بیشتر از دوستان بزرگترشان یاد بگیرند، نسبت به زمانی که فقط با همسالانشان بازی کنند. بیشتر یادگیری ما از مشاهده دیگران ناشی می شود. بچه های بزرگ تر رفتار پیچیده تری را به بچه های کوچک تر یاد میدهند و الگو هستند و همچنین میتوانند حمایت عاطفی بیشتری به بچه های کوچک تر ارائه کنند. بچه های بزرگ تر یاد می گیرند چگونه آموزش دهند، چگونه تربیت کنند و چگونه رهبر شوند.

بسیاری از بزرگسالان وقتی به دوران کودکی شان می اندیشند، احساس می‌کنند شادترین زمان برای شان وقتی بود که می توانستند با کودکانی از تمامی سنین بازی کنند، در اطراف بدوند و کلی فضا برای این کار داشتند. این ها معمولاً در تعطیلات، با بچه های فامیل یا دوستان، در اردو ها، در جشنواره ها، در پیک نیک یا در پارک یا باغچه نزدیک خانه اتفاق می افتاد. این شامل داشتن افراد بزرگسال قابل اعتماد در آنجا بود تا در صورت لزوم پیش آنها بروند؛ کسانی که غذا و حد و مرز کافی را فراهم می کردند تا بچه ها احساس امنیت کنند. من نگران این هستم پس از مدرسه با این همه فعالیت های برنامه ریزی شده، کودکان ممکن است زمان کافی برای تشکیل و برنامه ریزی بازی های شان نداشته باشند. بیشتر کودکان احتمالاً احتیاج به زمان بیشتری در بیرون با کودکان دیگر دارند. نیاز دارند زمان کمتری در خانه باشند تا سازماندهی شوند یا جلوی صفحه نمایش ها باشند. صفحه نمایش ها باید با احتیاط استفاده شوند. ممکن است اعتیاد آور شوند؛ اما کاملاً ممنوع کردن آنها نوعی دیگر از محرومیت است.


تمرین: ایجاد عادات خوب بازی کردن 


• مزاحم کودکی نشوید که تمرکز کرده است؛


• وقتی کودک خردسال می خواهد با شما بازی کند، بر اساس فعالیتی که انتخاب میکند، بازی با او را شروع کنید. سپس، وقتی آنقدر مجذوب بازی شد که دیگر به شما نیازی نداشت، خودتان را کنار بکشید


• در رابطه با بچه های بزرگتر فکر نکنید هر بار که فرزندتان نمیداند چه کار باید بکند شما باید مامور سرگرمی باشید. وقتی کودک حوصله اش سر رفته است، ایمان داشته باشید و به او بگویید که اطمینان دارید رو سرگرمی ای برای خودش پیدا می کند. خستگی و ملامت ممکن است بخشی ضروری از خلاقیت باشند.


• با این حال، زمانی را اختصاص دهید تا با فعالیت هایی که خودتان دوست دارید، از بازی با فرزندتان لذت ببرید: بازی های تخته ای، ورق بازی، ورزش، آواز خواندن یا هر چیزی که دوست دارید.


• کودکان با هم بازی شدن با افراد تمامی سنین رشد می کنند.


موفق و سربلند باشید


منبع: کتابی که آرزو میکنید والدینتان خوانده باشند