رفتار؛ تمام رفتارها به نوعی برقراری ارتباط اند
دستی که گهواره را تکان میدهد دنیا را اداره میکند. ما این را به دنیا مدیونیم: بیشتر از اینکه قضاوت کنیم، دوست داشته باشیم و احساسات فرزندانمان را در نظر بگیریم، به جای آن که بی درنگ آنها را احمقانه یا اشتباه بدانیم. اینکه با نوزادان و کودکان با توجه و احترام رفتار کنیم، به این معنا نیست که شما مرزهایی را معین نمی کنید.
در این مقاله ما به چنین مواردی می پردازیم:
بازی برد و باخت
ویژگی هایی که باید برای بهتر رفتار کردن پرورش دهیم
پدر یا مادر تا چه حد باید سختگیر باشند
وابسته بودن و غر زدن و زمان تعیین حد و مرز و چگونگی تعیین آنها
الگوها
کودکان درنهایت رفتارتان را تقلید خواهند کرد. یکبار مراجعه کننده ای داشتم و به من توضیح داد چقدر با پدرش تفاوت دارد که شرکت های بزرگ انتفاعی را به شیوه مستبدان های بالا به پایین اداره می کند. اما اگر کوچه مراجعه کننده من در بخش خیریه کار می کرد، شیوه اداره کردن بخشش _درست حدس زدید_ مستبدانه بود. رفتارمان احتمالاً بزرگترین تأثیر را بر رفتار فرزندمان دارد. ما فکر میکنیم افراد مجزایی هستیم،اما همه ما بر یکدیگر تاثیر می گذاریم ما بخشی از سیستم هستیم و نقش هایی برای خودمان ایجاد میکنیم در واکنش به نقشه هایی اند که اطرافیانمان ایفا می کنند بنابراین، هر طور که شما یا فرزندتان رفتار میکنید به طور مجزا نیست، بلکه مردم و فرهنگ اطرافتان خلق کردهاند.
رفتارتان را چگونه توصیف می کنید؟
آیا همیشه برای دیگر انسان ها احترام قائلید؟
آیا احساسات آنها را در نظر می گیرید؟
آیا رفتار خوب شما از اعماق قلب است یا صرفاً از روی ادب؟
آیا در ظاهر با مردم خوب هستید، اما بعد پشت سرشان آنها را محکوم می کنید؟
آیا همیشه درگیر بازی های پی در پی سبقت طلبی هستید؟
به هر نحوی که رفتار می کنید، به فرزندانتان آموزش می دهید که به همان روش رفتار کنند، از جمله رفتار هایی که خودتان آنها را نمی پسندید.
اگر به طور مداوم نسبت به فرزندانتان و نسبت به دیگران با ملاحظه رفتار کنید، آنگاه احتمالاً فرزندانتان در نهایت از شما تقلید خواهند کرد. در ضمن فرزندانتان ممکن است همیشه خوب رفتار نکنند؛ چون قبل از زبان، رفتار تنها راهی است که آنها از طریق آن میتوانند آنچه را بر سرشان آمده است انتقال دهند. این حتی تا سالها پس از زبان باز کردن بچه ها نیز صادق است. دلیلش این است که کمی تمرین و مهارت لازم است تا بدانیم چه احساسی داریم و آن را در قالب کلمات بیان کنیم و بعد آنچه را نیاز داریم به نتیجه برسانیم. این حتی برای بزرگسالان (حتی برای شاعران) هم ممکن است دشوار باشد.
به اعتقاد من، هیچکس کاملاً خوب یا کاملاً بد نیست. من حتی پا را فراتر می گذارم و می گویم: مفاهیم «خوب» و «بد» به درد نمی خورند این درست است. گرچه بسیار نادر است که برخی افراد ذاتاً توانایی همدلی ندارند، مهم نیست چقدر تا به امروز با آنها همدلی شده است. اما داشتن سیستم مغزی کاملاً متفاوت، به این معنا نیست که شما «بد» هستید. من تنها زمانی مقابل این بحث خوب و بعد کوتاه می آیم که بگویم رفتار برخی افراد برای دیگران نامناسب یا مضر است. هیچکس بعد به دنیا نیامده است. بنابراین به جای اینکه به رفتار برچسب «خوب» یا «بد» بزنم، آن را «مناسب» یا «نامناسب» توصیف میکنم.
همانطور که گفتم، رفتار کاملاً برای برقراری ارتباط است. افراد و به خصوص کودکان به طرز نامناسب و ناخوشایند رفتار می کنند؛ زیرا جایگزین یا راه های کارآمد تر و مناسب تری برای ابراز احساسات و نیازهای شان پیدا نکردهاند. برخی از رفتارهای کودکان برای دیگران ناراحت کننده اند، اما «بد» نیستند.
وظیفه شما این است که رفتار فرزندتان را دریابید. به جای آنکه فرزندتان را به «خوب» و «بد» تقسیم کنید، سوالاتی وجود دارند که باید بپرسید.
با رفتارشان سعی دارند چه چیزی بگویند؟
آیا می توانید به آنها کمک کنید تا به روش مناسب تری ارتباط برقرار کنند؟
آنها با بدنشان، با سر و صدا و هر کلمه ای که ممکن است انتخاب کنند، به شما چه می گویند؟
و سوالی بسیار سخت که باید از خودتان بپرسید: رفتارشان چگونه با رفتارتان شکل می گیرد؟
بازی برد و باخت پدر و مادر با فرزندان
یک بار وقتی دخترم فلو سه سالش بود، میخواست مسیر کوتاه فروشگاه را پیاده برود و سوار کالسکه نشود بنابراین من کالسکه را در خانه گذاشتم. او در راه برگشت ایستاد و روی پله جلوی یک خانه نشست. حس درونی همین بود که فکر کنم: «وای! نه» چون در ذهنم بیشتر در زمان آینده بودم تا زمان حال؛ خرید هایم را سر جایشان می گذاشتم تا بتوانم استراحت کنم. اینکه در نیمه راه برگشت به خانه استراحت کنم، اصلاً در برنامه ام نبود، اما فلو حالا داشت استراحت میکرد.
بعد متوجه شدم که اهمیتی ندارد چه زمانی به خانه می رسیم. خرید ها را زمین گذاشتم و کنارش نشستم. فلو به مورچه ای نگاه می کرد که روی درز سنگ فرش پیاده رو می رفت ت گاهی در شکاف ناپدید می شد و بعد دوباره بیرون می آمد به همراه او نگاه کردم.
مردم سنی به ما نزدیک شد و به من گفت: «داره برنده میشه؟» فوراً منظورش را فهمیدم. منظورش این بود که در جنگ بین خواسته های والد و فرزند، آیا و خواسته اش را به کرسی نشاند است ؟ من این جنگ را مدتها بود می شناختم. پدر و مادرم تا حدی به این موضوع اعتقاد داشتند: فکر میکردند اگر کودکی خیلی زیاد آنچه را که می خواهد به دست آورد، هر آنچه که باشد، برایش بد خواهد بود.
اما شما و فرزندتان هر دو در یک طرف قرار دارید: هردو می خواهید احساس رضایت کنید، نه ناامیدی. هردو می خواهید روابط و رفتار خوبی داشته باشید. پیرمرد با حالتی خردمندانه به ما لبخند زد. او فقط سعی داشت دوستانه رفتار کند؛ بنابراین من بحث نکردم. مثلاً نگفتم: «ما در رابطه هستیم، نه در جنگ»،فقط گفتم: «داریم یه مورچه نگاه می کنیم» و به او لبخند زدم. او به راهش ادامه داد و مورچه نیز همینطور. من و فلو هم بلند شدیم و به راهمان ادامه دادیم.
همان طور به پیش سر گفتم، تمام رفتارها نوعی ارتباط اند؛ پست در پشت رفتار احساسات را خواهید یافت. زمانی که احساسات پشت هر نوع رفتاری را کشف و آن را درک کنید، آنگاه می توانید احساس را در قالب کلمات بیان کنید، به کودک کمک کنید از کلمات برای ابراز احساسش استفاده کند و کمتر نیاز خواهد داشت آن احساس را با بدرفتاری ابراز کند.
در مثال بالا فهمیدم فلو، که عادت نداشت مدت طولانی راه برود، خسته بود و می خواست استراحت کند. به این فکر کردم چطور ممکن است از تمام مناظر و صداهای اطرافش گیج شده باشد. ممکن بود یاد نگرفته باشد چگونه آنهایی را که به او مربوط نیستند نادیده بگیرد؛کاری که بزرگسالان خود به خود انجام می دهند و این ممکن است فراتر از نیازش به تمرکز بر چیزی باشد. بهتر است موقعیت را از دیدگاه کودک ببینید، نه خودتان. در آن موقعیت دیدگاه اینگونه است: می خوام برم خونه. اون جلوی این کار رو گرفته. این خواست من در مقابل خواست اونه.
در گذشته، باور بر این بود که نباید اجازه داد کودکان «به هرچی میخوان برسن.» فکر می کنم این همان چیزی است که پیرمرد می خواست با گفتن جمله «داره برنده میشه؟» بگوید. او رویکرد «گور خودت رو کندی» را یادآوری می کرد. همیشه وقتی مردم درباره بدخلقی ها حرف میزنند چیزهایی در این باره میشنوم. به نظر میرسد آنقدر والدین از این کج خلقی ها می ترسند که حتی مشاهده یکی از آنها به نظرشان به این معنی است ست که کودک هرگز این عادت را کنار نمیگذارد. در این بازی «نزار برنده بشه» که والدین بازی می کنند، هیچ برنده ای وجود ندارد. به جای برقراری ارتباط، فقط فریب دادن برای رسیدن به خواسته خودمان است. این بازی واقعی نیست. این چیزی است که والدین می سازند.
چنین رویکردی مبتنی بر تصوری خیالی از آن چیزی است که در آینده «اتفاق خواهد افتاد،» است،به جای آنچه در حال حاضر قابل اجراست. آنچه در آن لحظه کارساز بود، این بود که فلو قبل از ادامه پیاده روی مان استراحت کند.
بازی برد و باخت ممکن است به رفتار ثابتی تبدیل شود و این به رابطه آسیب می رساند. با تسلط یافتن بر کودک، به او یاد می دهید سلطهجو باشد. اگر فرزندتان به این الگوی فکری عادت کند که تحمیل کردن خواسته خودش به دیگران، متعارف و مطلوب است چه؟ این کار تا چه حد او را نزد همکلاسیهایش محبوب میکند؟
اگر شما طوری رفتار کنید که انگار بخش بزرگ مراقبت از کودک، تحمیل خواسته خودتان به فرزندانتان است، در نتیجه الگوهای ارتباطی ای که فرزندتان از آنها یاد خواهد گرفت، به طور بالقوه آسیب زا هستند. اگر کودک چنین انتخاب های محدودی را از نقش ها بیاموزد ( «فاعل» و «مفعول » یا به عبارت دیگر ، سلطه گر و مطیع)، این به طور قابل توجهی توانایی اش را به عنوان یک فرد محدود میکند. به عنوان مثال، اگر نقشه هایی که او بیشترین تجربه را از آنها داشته است نقش قربانی و زورگو باشند، ممکن است یا زورگو شود یا خود به خود خودش را در نقش قربانی بیابد.
بازی برد و باخت عواقبی نیز برای خزانه ی عاطفی فرزندتان دارد. باختن در نبرد خواست ها اغلب می تواند به معنای تحقیر باشد. نتیجه تحقیر شدن، آنطور که این کلمه ممکن است نشان بدهد این نیست که یک نفر متواضع می شود؛ بلکه عصبانی می شود. این خشم ممکن است به درون شخص معطوف به افسردگی منجر شود یا به سمت دنیای بیرون معطوف شود که به رفتار ضد اجتماعی منجر می شود.
بنابراین، اگر موضوع، برد و باخت نیست، پس بهترین راه فکر کردن درباره کمک به کودک چیست تا در هر زمانی رفتاری خوب و مناسب داشته باشد؟ به طور کلی، پذیرفتن آنچه در زمان حال کارساز است، یعنی آنچه ریشه در واقعیت دارد نه آن چه بر اساس خیال پردازی میترسید در آینده اتفاق بیفتد، روش مفید برای برقراری ارتباط با کودکان است.
پذیرفتن آنچه در زمان حال کارساز است، به جای آن چه خیال می کنید در آینده ممکن است اتفاق بیفتد
یکی از مراجعینم بهنام جینا دخترش را از شیر می گرفت. تنها روشی که می توانست به او غذا بدهد، این بود که برایش آواز بخواند، زمانی که بچه روی فرش مخصوصش در وسط اتاق می نشیند و سبزیجات و اسپاگتی اش را می خورد. با این کار، بچه خوشحال بود و چون غذا میخورد، مراجعه کننده من نیز خوشحال بود.
گاهی ما در خصوص آینده داستان هایی به خودمان می گوییم: «اگر همیشه فقط وقتی براش آواز بخونن غذا بخوره چی؟اگه هیچ وقت یاد نگیره توی تخت خودش بخوابه چی؟ اگه هیچ وقت نخواد از پستونکش جدا بشه چی؟ اگه آقای اسکویجی جی مجبور باشد در اولین روز کاری، همراه شتاب اداره بره چی؟ » اما اینها فقط داستان هستند. در مثال بالا، اگر جینا اینطور فکر کرده بود: « اگه دخترم همیشه به این روش غذا بخوره چی؟ اگه هیچ وقت نیاد سر میز غذا بخوره چی؟» ممکن بود نگران ناهار مدرسه، رستوران یا حتی اولین قرار عاشقانه دخترش باشد. اما باور کنید تقریباً همه چیز در کودکان تنها یک مرحله از زندگی است. پس بهتر است به آنچه در حال حاضر کارساز است عمل کنید، هر قدر هم که عجیب به نظر برسد.
فکر می کنم انجام دادن آنچه در حال حاضر برای همه کار ساز است به طور ویژهای در خصوص مسئله خواب و مفید است. اگر تنها راه برای اینکه همه بخوابند این است که دو تخت خواب دو نفره را به همدیگر بچسبانید و کل خانواده را روی آن جا کنید، پس نگران فردا نباشید: امشب کمی استراحت کنید. در نهایت، بچه ها تخت خودشان را می خواهند. آنها از خروپف شما خسته خواهند شد.
اگر آنچه کارساز بوده است دیگر جواب نمی دهد، پس از تغییر ایجاد کنید؛ اما روشی باشد که همه در آن پیروز اند و تا جایی که امکان دارد یا حداقل، برنده و بازنده ای وجود نداشته باشد. الگو کردن انعطاف پذیری این کار را آسان تر می کند.
برای خوب رفتار کردن چه ویژگی هایی نیاز داریم
همانطور که در بالا گفتم، وظیفه شما این است که رفتار خوب را الگوسازی کنید، با فرزندتان و افراد دیگر به شیوه های همدلانه رفتار کنید، و امید است که فرزندتان هم این رفتار را اتخاذ کند. علاوه بر این، چهار مهارت وجود دارند که همه ما باید آنها را تقویت کنیم تا اجتماعی باشیم و رفتار مناسبی داشته باشیم.
این چهار مهارت عبارتند از:
۱. توانایی تحمل ناکامی
۲. انعطاف پذیری
۳. مهارت حل مسئله
۴. توانایی دیدن و احساس کردن چیز ها از دیدگاه دیگران
با استفاده از مثال قبلی، این موارد را روشن تر می کنم. من توانستم (۱) ناکامی خودم را تحمل کنم، وقتی فلو میخواست در راه برگشت به خانه روی یک پله بنشیند؛ در حالی که من میخواستم به خانه بروم. (۲) من انعطافپذیر بودم، چون انتظاری را که درباره سرعت رسیدنمان به خانه داشتم تغییر دادم.(۳) مشکل نیاز به استراحت فلو را حل کردم،چون اجازه دادم کمی استراحت کند.و (۴) من از توانایی خودم استفاده کردم تا ببینم نیاز به توقف ممکن است از دیدگاه فلو چه احساسی داشته باشد. در واقع، توانستم شرایط را از دیدگاه پیر مرد نیز ببینم و در نتیجه توانستم رفتار مناسبی با فلو و پیرمرد داشته باشم.
برخی از کودکان خود به خود چهار مهارت رفتار اجتماعی را کسب می کنند، زیرا به طور خودکار رفتار اطرافیانشان را تقلید می کنند. اما کودکان از نظر اینکه در چه سنی به هر مرحله مهم زندگی می رسند، از جمله این ها، بسیار متفاوتند. بعضی از بچه ها قبل از ۳ سالگی می توانند بخوانند؛ من تا سن ۹ سالگی نمی توانستم به راحتی بخوانم. بعضی ها قبل از یک سالگی می دوند و برخی در ۱۸ ماهگی هنوز ترجیح می دهند چهار دست و پا بروند. همانطور که مهارت های فیزیکی در سنین متفاوت یاد گرفته می شوند، کودکان هر یک از مهارتهای رفتاریشان را در زمانهای متفاوتی نسبت به همسن و سالان خودشان کسب می کنند.
من اغلب من اغلب می شنوم که والدین می گویند فرزندشان آنها را «دیوانه می کنند!». معنای این است که من «نمیتوانم جلوی/ جیغ زدن/ گریه کردن /نق زدن /گیر دادن »را یا هر رفتاری که عصبانی ام میکند بگیرم.
من معتقدم وقتی بچه ها رفتاری انجام می دهند به نظر شما نامناسب است، نمیتوان آن رفتار را مانند انتخاب در نظر گرفت؛ به همان شکلی که یک فرد بزرگسال آن انتخاب را می کند. بچه ها می خواهند شما آنها را دوست داشته باشید، می خواهند ارتباط برقرار کنند، می خواهند دوست شما باشند. گاهی به قدری توجهتان را می خواهند که توجه منفی تان برایشان بهتر از بی توجهی است.
وقتی مسئله مدیریت احساسات تان در رابطه با فرزندتان است، اگر بتوانید احساسات و شرایطی را درک کنید که باعث شده اند فرزندتان به شیوه ای رفتار کند که کنار آمدن با آن برایتان سخت است، این به شما بسیار کمک میکند.
از همان ابتدا، درک کردن و آرام کردن بعضی از بچه ها سخت به نظر می رسد. ممکن است «قولنج نوزادی» داشته باشند یا ناراحتی دیگری مانند دوست نداشتن نور یا سر و صدا، پوشک کثیف، ترسیدن، خسته بودن، بسیار حساس بودن یا خیلی چیزهای دیگر. اغلب ممکن است هیچ حدسی درباره علت ناراحتی آنها نداشته باشیم. اما این به این معنا نیست که ما نباید سعی کنیم آنها را آرام کنیم. از سوی دیگر، آرام کردن فرزندتان در کودکی ممکن است آسان بوده باشد؛ اما بعدها ممکن است مشکلاتی در زمینه خویشتنداری پیدا کند. آرام کردن و پذیرفتن آنها در هر مرحله ای که هستند، بیشتر آنها را به مرحله بعد سوق میدهد، نسبت به وقتی که صبر و شکیبایی تان را از دست میدهید.
اغلب زمانی احساس ناامیدی به کودک دست میدهد که وقت انجام یک کار چالشی بسیار بزرگ است و کودک نمیتواند از عهده آن برآید. کودک درست قبل از موفق شدن در یک مرحله یا مهارت جدید، بیشتر احساس ناامیدی می کند. قبل از اینکه بتوانند راه بروند، فکر کنند، بنویسند، تمایلات جنسی داشته باشند، مستقل باشند، در آسیبپذیرترین حالتشانند. شما میتوانید به عصبانیت، کج خلقی یا ترشرویی او به عنوان مرحله رشدی که تا به حال به آن نرسیده است فکر کنید، به جای اینکه آن را اقدام مداخله ای برنامه ریزی شده و عمدی از جانب رو ببینید. اگر کودکی را می بینید اوقات تلخی می کند، اذان لذتی نمی برد. اگر کسی احساس می کرد که در این مورد توانایی انتخاب دارد،چنین احساسی را انتخاب نمی کرد.
چیز دیگری که اغلب گفته میشود این است که کودکان به گونه ای رفتار می کنند که برای دیگران نامناسب است،زیرا والدینشان آسان گیرند. این درست نیست: بسیاری از والدین آسان گیر فرزندانی دارند گرفتار شان نه برای خودشان و نه برای دیگران مشکلی ندارد. در عوض،والدین سخت گیر تر ممکن است فرزندانی داشته باشند که علیرغم ثبات و عدالت مادران و پدران شان، رفتار نامناسبی دارند. گاهی اینکه کودک رفتار مناسبی دارد یانه ارتباط زیادی ندارد با اینکه والدینش آسان گیر یا سخت گیرند؛ بلکه بیشتر مربوط به سرعت کسب آن چهار مهارت است: تحمل ناکامی، انعطاف پذیری، مهارت های حل مسئله و توانایی در نظر گرفتن دیگران.
شیوه یادگیری رفتار مناسب به جای رفتار ضد اجتماعی روش دقیقی ندارد. آنچه باعث میشود کودک رفتار مناسبی داشته باشد ممکن است برای کودک دیگری همان نتایج را نداشته باشد. کودکان انسانند، نه ماشین. ما می خواهیم آنها بتوانند ارتباط برقرار کنند، نه اینکه ربات شوند. من زیاد موافق «استیکر چارت »یا رشوه نیستم،زیرا آنها بیشتر درباره قضاوت رفتارند تا برقراری ارتباط. کودکان از این چیزها نه تحمل ناکامی یاد میگیرند، نه انعطاف پذیری، نه مهارت های حل مسئله، نه همفکری و نه همدلی با دیگران. جدول های رفتاری، فریبکارانه اند. اگر بچه ها را گول بزنیم، نمی توانیم شکایت کنیم از این که آن ها یاد گرفتند ما و دیگران را فریب دهند. من به ارتباط با کودکان اعتقاد دارم، نه عادت دادن آنها به گرفتن برچسب های ستاره ای.
وقتی خوب رفتار می کنیم، دلیلش این نیست که پاداش می خواهیم یا از مجازات میترسیم، دلیلش این است که رفتار با ملاحظه با دیگران به طور طبیعی در ما بروز می کند. دلیلش این است که ما یاد گرفته ایم که همکاری بیشتر از مخالفت، به زندگی مسالمت آمیز منجر می شود. دلیل اینکه به دیگران لطف می کنیم یا احساساتشان را در نظر میگیریم، این نیست که از مجازات میترسیم. ما به مردم کمک می کنیم چون می خواهیم زندگی را برایشان آسانتر کنیم. ما میخواهیم فرزندانمان با توجه و همدلی با دیگران رفتار کنند، نه اینکه فقط باید های کوته فکرانه ی مجازات یا پاداش مادی ترغیب شوند. با این حال، من هیچ پدر و مادری را نمی شناسم، از جمله خودم، که هر از گاهی از رشوه استفاده نکرده باشد؛ اما رشته باید استثنا باشد، نه عادت.
بهترین راه علاقه مند کردن بچه ها به کارهای روزمره، مثلاً پر کردن و خالی کردن ماشین ظرفشویی، این است که بگذارید آنها با هر آنچه هست بازی کنند ( به یاد داشته باشید بازی کار کردن است). وقتی در بازی آنها همکاری کنید، از شما تقلید می کنند و با شما همکاری می کنند و بعد از مدتی، که من هم قبول می کنم طولانی به نظر می رسد، شما فردی در خانه تان دارید که ماشین ظرفشویی را خالی میکند؛ چون می خواهد همکاری کند، نه به این دلیل که شما به او رشوه می دهید تا آن را خالی کند. برخی افراد به پول دادن به بچه ها برای انجام کارهای روزمره معتقدند تا به قول خودشان، به آنها«ارزش پول»را بیاموزند. با این حال ،من معتقدم برای آموزش ارزش پول به کودک،ما باید ارزش افراد را به آنها بیاموزیم.
کودکان رفتار را از نحوه ی برخوردی که با خودشان می شود یاد می گیرند. آنها واقعاً زمانی «لطفاً» و «ممنون» را یاد میگیرند که قدردانی و احترام به آنها نشان داده شده باشد. آن وقت می توانند آن را به کار گیرند. اگر فقط فرزندتان را آموزش دهید که این چیزها را بگوید، ممکن از هرگز یاد نگیرد که آنها را احساس کند. ممکن است ما به عنوان والدین خجالت بکشیم وقتی کسی هدیه ای به فرزندمان میدهد و او نمیگوید «ممنونم»؛ زیرا می خواهیم همه به اندازه ما فرزندمان را دوست داشته باشند و نمی خواهیم رفتارشان مایه ی آبروریزی ما شود. اما باید خودشیفتگی مان را کنار بگذاریم و به جای تحقیر کردن فرزندمان با مجبور کردن او به گفتن چیزی که ممکن است احساسش نکند، می توانیم خودمان از آن فرد تشکر کنیم تا احساس نکند قدر کارش را ندانسته ایم. کودکان زمانی قدردانی واقعی را می آموزند که به آنها نشان داده شود. این کار با شما آغاز می شود؛ زمانی که ساعت ها در مهمان بازی اش، استکان های چای را که میخواهد به شما بدهد، میپذیرید و تشکر میکنید. این ساعات اتلاف وقت نیستند، اینها سرمایه گذاری اند.
اگر همه رفتار ها نوعی ارتباطند، فلان رفتار نامناسب چه معنایی دارد؟
پس چگونه میتوانید بفهمید که رفتار نامناسب فعلی فرزندتان چه معنایی ممکن است داشته باشد؟ با فکر کردن درباره زمانی که در بدترین حالت خودتان هستید شروع کنید. من میدانم بدترین حالتم زمانی است که اطرافیانم من را درک نمی کنند و به نظر می رسد حتی سعی نمی کنند من را درک کنند. اگر به توجه کسی نیاز داشته باشم و اعتنایی نکند، خوب رفتار کردن برایم سخت میشود. من در این شرایط احساس استرس می کنم: اگر آرزو، امید یا برنامه ای که دارم، به دلیل چیزهایی که خارج از کنترلم هستند از بین برود؛ وقتی از من انتظار میرود چیزی را به دست آورم که برایم ناممکن است؛ یا زمانی که دیگر نمی توانم تحمل کنم. وقتی فرزندتان بد اخلاقی می کند، احتمالاً به دلیل شرایطی مشابه با این است. او ممکن است گریه کند، اخم کند، جیغ بزند، لگد بزند، کتک بزند، وسایل را پرت کند، یا حتی آنقدر پرخاش کند که به خودش آسیب برساند.
مواقعی را که اینگونه رفتار می کنند یادداشت کنید. محرک آنها چیست؟ با چه ناکامی هایی بیشترین مشکل را دارند؟ آیا رفتارتان هم عامل دیگری در این آشفتگی است؟ شما باید کسی باشید که مشاهده می کند؛ زیرا اگر از آنها بپرسید، شاید ندانند چرا آن گونه رفتار کردهاند. آنها احتمالاً چنین چیزهایی می گویند: «عادلانه نیست» یا حتی «نمیدونم».
مشکل اینجاست که وقتی ناراحت میشویم، احساس ناراحتی آنقدر چیره می شود که بیانش دشوار است. در سنین کم، برای کودک مشکل تر است که توضیح دهد چرا تحمل برخی شرایط برایش دشوار یا نا ممکن است. گاهی علاوه بر بچه ها، این برای ما والدین هم صادق است. بیایید نگاهی به مثال زیر بیندازیم. این ایمیلی است که من از جینا دریافت کردم. دو دختر بچه ای به نام ایفا دارد.
امشب از لندن میومدم و یه ساعت به خاطر قطار معطل شدم، به همین خاطر ساعت ۵:۴۰ عصر تونستم برم مهد کودک دنبال ایفا و بیشتر از نیم ساعت تاخیر داشتم. وقتی رسیدم اون خوب بود و با یک پسر بچه بازی میکرد. اما به محض اینکه اونجا را ترک کردیم، اون شروع کرد به..... می خوام این رو بگم، چون اینطوری فکر می کنم.... بی تربیت بازی. وقتی بهش گفتم کاپشنش را بپوشه، میگفت «نه،نه،نه» و در همین حال، سرتاسر راهرو رو می دوید و جیغ میزد. کاملاً احساس میکردم کنترلم رو از دست داده ام. انگار اون داشت بر من غلبه می کرد. خیلی جلوی پدر و مادر های دیگه خجالت کشیدم . به خاطر اینکه توانایی خودم رو نشون بدم، بهش گفتم اگه ادامه بده، امشب خبری از پودینگ نیست. اما قطعاً تاثیری نداشت.
بچه هیچ کدوم از اون ها توی مهد کودک اینجوری رفتار نمیکنه. همیشه انگار ایفا بدرفتاری میکنه. بیرون هم به همون اندازه رفتارش بد بود. نمی رفت توی کالسکه، کلاه یا دستکش هاش رو نمی پوشید. باید میرفتم داروخانه که اونجا دستم رو نمی گرفت؛ بعد همیشه چیز هارو از قفسه ها بر می داشت. جلوی صندوق شروع کرد به جیغ زدن و داد زدن. وقتی سعی میکردم بزارمش توی کالسکه، تقریباً دیگه داشتیم کشتی می گرفتیم و اون جیغ میزد. دوباره احساس کردم کنترل از دستم خارج شده و کاملاً احساس بی عرضگی می کردم؛ چون بچه ام نافرمانی می کرد و من نمیتونستم کنترلش کنم.
وقتی به نبش خیابون رسیدم، فهمیدم از بس مدت زیادی سعی کرده بودن کاپشن ایفا رو تنش کنم، خریدهام رو که وسایل شام هم توش بود،توی راهروی ورودی مهدکودک جا گذاشتم. به عقب دویدم،اما تعطیل شده بود. احساس ناامیدی کردم. از دست ایفا عصبانی بودم،عصبانی تر از همیشه، چون اینجوری توی مهد کودک احمق تر و مثل یک مادر بی عرضه به نظر می رسیدم.
وقتی رسیدیم خونه و همسرم رو دیدم، اشکهام سرازیر شدند. واقعاً اونجا پشت به ایفای ایستاده بودم و گریه میکردم. این هم باعث شد بیشتر احساس بدی داشته باشم؛ چون کی جلوی بچه هاش گریه میکنه؟ چرا من اینقدر مادر بدی هستم؟
جوابی که نوشتم این بود:
چقدر بده که به خاطر مشکل قطار یک ساعت کامل به تاخیر بیفتی. اگه من بودم، احساس استرس، دستپاچگی و درماندگی میکردم، با تصور اینکه چقدر بده دیر به دنبال فرزندم برم. اینقدر نگران میشدم از اینکه مهد کودک به خاطر این همه تاخیر فکر کنه من بی مسئولیتم. نگران میشدم از اینکه دخترم هم ممکنه نگران بشه. با شناختی که از خودم در چنین مواقعی دارم، مضطرب میشدم و نیاز داشتند تمام چیزهای دیگه خوب پیش بره و نیاز داشتم و روال عادی برگرده. بنابراین اینقدر برای بازگشتن به وضعیت عادی عجله داشتم که اصلاً به اینکه ایفا چه احساسی داره فکر نمیکردم. سعی میکردم مجبورش کنم خوب رفتار کنه؛ چون دیگه ذرهای انرژی برام نمونده بود که سرعتم رو کم کنم و سعی می کنم بفهمم احساسات ایفا چیه و اون رو آروم کنم. خجالت میکشیدم اگه پدر مادرهای دیگه، به جای اینکه شاهد عشق و همکاری بین ما باشند، میدیدند که ام شلوغش کرده و من هم ظاهراً هیچ کاری در این باره نمیتونم انجام بدم ( همچنین میتونم بگم از اون زمانی گذشته که بچه ام نوپا بود و این که همه مون تجربه اش رو داریم). از اینکه تهدیدش کرده بودم احساس خیلی بدی پیدا میکردم، بعد هم فراموش کردن خریدها. تحمل همه اینها دیگه از توانم خارج بود. من هم به محض اینکه به آغوش امن کسی می رسیدم که من رو میشناسه و دوستم داره به گریه می افتادم.
حالا می خواهم تصور کنم ماجرا برای ایفا چگونه است:
سلام مامان. من هنوز نمیتونم بنویسم و حتی حرف زدن رو کامل یاد نگرفتم؛اما اگه میتونستم احساس رو بیان کنم، این رو میگفتم:
خیلی کمکم میکرد اگه به جای اینکه من رو به عنوان «بی تربیت» قضاوت کنی و اونطوری درباره من توضیح بدی،سعی می کردی بفهمی چه اتفاقی داره بین ما می افته.
توی مهد کودک یه احساس ناراحتی درونی داشتم، چون حس می کردم تو باید اونجا می بودی و من هم باید با تو می بودم. بعد، وقتی اومدی من مشغول یه بازی مشکل بودم. تو به من گفتی همین الان باید بریم و من کاپشنم رو بپوشم. من گفتم «نه» بعد تو اصرار کردی و بعد من جیغ زدم و بعد تو خوشحال نبودی. خوب پیش نرفت.
بیا ببینم چرا من گفتم «نه» من عادت کردم این رو بگم وقتی همه چی خیلی سریع برای من پیش میره می خوام آرومترش کنم. نمیخوام بهانه گیر یا زورگو باشم. فقط این واکنش غیر ارادی منه، چون من از تغییرات ناگهانی که انتظارش رو ندارم متنفرم. تو اینقدر حواست پرت بود و عجله داشتی که من نمیتونستم با تو ارتباط برقرار کنم و این من رو ترسوند. من وقتی میترسم، عصبانی هم میشم. تو همیشه به این فکر می کنی که چی باید توی آینده اتفاق بیفته، اما من تو حال زندگی می کنم و می خوام توهم بامن توی حال باشی؛ وگرنه من احساس تنهایی می کنم و ناراحت میشم.
وقتی دیر کردی، نیاز داشتم که آروم باشی و توضیح بدی چه اتفاقی افتاده که دیر کردی. بعد میخواستم توضیح بدی که بعدش قراره چی بشه تا من هم بتونم سر در بیارم. هنوز یاد نگرفتم چطور انعطاف پذیر باشم. به خاطر همین، موقع تغییرات ناگهانی بیشتر از تو به زمان نیاز دارم. پوشیدن کاپشنم و متوقف کردن کاری که در اواسطش بودم، یک دفعه برام خیلی سخت بود. شرط میبندم اگه وسط یک کار پیچیده بودی ( بازی کردن برای من اینطوریه)، ناراحت میشدی اگه کسی مزاحمت میشد.
وقتی میخوای کارم رو قطع کنی، هر کاری که هست، چه بازی کردن باشه یا دویدن، ازت می خوام یک خبر به من بدی.
من برای هر چیزی یه خبر خاص لازم دارم: تموم کردن بازی، پوشیدن کاپشنم، رفتن توی کالسکه. من به زمان نیاز دارم تا همه چیز رو درک کنم. اگه میدونی برنامه چیه، به من بگو تا و به من فرصت بده درکش کنم. شاید نیاز باشه ۵ دقیقه قبل از زمانی که باید بازی رو متوقف کنم، به من خبر بدی و شنیدنش ممکنه برام سخت باشه. بعد سه دقیقه. بعد یه اخطار یک دقیقه ای. اگه هنوز نمیتونم فکرش رو بکنم که وقتی داخل هستیم کاپشنم رو بپوشم، اون رو با خودت بیار بیرون و اونجا ازم بخواه بپوشمش. یکی از تغییراتی که ازش بدم میاد وقتی که بعد از دویدن مجبور باشم سوار کالسکه بشم. جایی برای تخلیه انرژی ام وجود نداره؛ بنابراین با پرخاشگری خودش رو نشون میده.
وقتی به من میگی «نه» نگم، ندوام و جیغ نزنم و به من میگی که عاقبت این کار هام چیه،این کمکی نمیکنه. دلیلش اینه که هنوز اون مهارت رو پیدا نکردم که به آینده و نتایج احتمالی رفتارم فکر کنم. اون مسیرهای عصبی به موقع خودشون به کار میافتن. در حال حاضر وقتی من رو توبیخ میکنی، باعث میشه فکر کنم تو درک نمیکنی؛ پس بیشتر میترسم بیشتر عصبانی میشم و مجبور میشم بیشتر «نه» بگم. وقتی غرق در این احساسات شدم نمیتونم ساکت و آروم باشم.
چیزی که کمک میکنه اینه که سعی کنی مشکلم رو تشخیص بدی و طوری اون رو بیان کنی که برای من معنی داشته باشه. مثلاً «تو ناراحتی،چون نمیخوای این بازی باحال تموم بشه».وقتی تو ناراحتی و ترسم رو با کلمات بیان میکنی،من هم یاد میگیرم که از کلمات استفاده کنم. بعد میتونم بهتر ارتباط برقرار کنم و کمتر کنترلم رو از دست بدم.
اگر عصبانی بشی یا به من بگی احمقانه رفتار میکنم،لج میکنم یا جیغ میزنم. میدونم وقتی استرس و عجله داشته باشی، سخته که به برقراری ارتباط با من فکر کنی، به جای اینکه از من بخوای کارهایی رو انجام بدم یا به شیوهای خاص رفتار کنم. اما وقتی تبادل دو طرفهای داریم که من در اون احساس توجه، دیده شدن، دوست داشته شدن و درک شدن میکنم،بعد احساس آرامش میکنم و احساساتم به شکل رفتار نامناسب بروز پیدا نمیکنن.
توی داروخونه، اگه به من گفته بودی چه فکری داشتی و چه کار میکردی، میتونستم بهت کمک کنم؛ اما چون فقط به من گفتی خوب باشم، من ازت تقلید کردم و چیزها رو از قفسهها برداشتم. لطفاً من رو در کارها مشارکت بده، حتی اگه فکر میکنی وقت نداری. به هر حال، زمان زیادی میبره؛ چون تو حالا همون زمان رو صرف تذکر دادن به من میکنی.
گرچه تو گریه میکردی، بابا دوستت داشت و تو رو در آغوش گرفت. چقدر خوب بود که اون قضیه فراموش کردن خریدها رو درک کرد. من هم به همین احتیاج دارم. اگه ما هم توی مهد کودک، وقتی به خاطر قطع شدن بازیام ناراحت بودم، همدیگر رو بغل میکردیم، فکر میکنم هر دومون بهتر پشت سرش میذاشتیم. مامان، چون که تو میدونی من و تو همیشه با هم هستیم،ظاهراً بیشتر به چیزهایی که مردم ممکنه فکر کنن اهمیت میدی. من این رو درک میکنم، اما وقتی خودت رو از دید اونها قضاوت میکنی، این کمکی نمیکنه.
مامان، به زودی میتونم ناکامی رو تحمل کنم،در خصوص برنامهها انعطاف پذیر باشم، به جای اینکه نامناسب رفتار کنم، میتونم احساساتم رو با کلمات بیان کنم همچنین یاد میگیرم که احساسات تو رو درک کنم و در نظر بگیرم، چون این رو از فکر کردنت به احساساتم یاد میگیرم.
و نگران اینکه مادر خوب یا بدی هستی نباش. تو بهترین مامان دنیا هستی و تنها مامانی که من میخوام.
زمان را در ابتدا به شکل مثبتی صرف کنید، نه اینکه در آینده به شکل منفی این کار را انجام دهید
پدر و مادر شدن همیشه وقت گیر است. بهتر است با پیشگیری از مشکل این زمان را به طور مثبت صرف کرد، تا اینکه بعد از بروز مشکل آن زمان را به طور منفی صرف کنید. اگر سرعتتان از فرزندتان بیشتر باشد، اگر احساساتشان را برایشان بیان نکنید، اگر در خصوص برنامههای خودتان به آنها خبری ندهید، اگر آنها را در هیچ کاری مشارکت ندهید، متوجه خواهید شد همان زمانی را که فکر میکردید ذخیره کردهاید در عوض صرف تذکر دادن به آنها میکنید. به هیچ وجه نمیتوانید از صرف زمان برای فرزندتان شانه خالی کنید؛ پس چرا این زمان را به طور مثبت صرف نکنید؟ خوشحالم از اینکه بگویم وقتی جینا یاد گرفت سرعتش را کم کند، با بودن در زمان حال و دیدن موقعیت از دیدگاه ایفا و بیان احساسات به جای او، ارتباطش را با دخترش حفظ کرد و رفتار ایفا هم بهتر شد.
تمرین: چگونه مشکلات را پیش بینی کنیم
اگر درصدد تغییر وضعیتی هستید که برای فرزندتان دشوار خواهد بود یا میدانید وضعیت چالش برانگیز جدیدی پیش رو است،بهتر است لحظهای دست نگه دارید و همزمان تصور کنید بودن به جای فرزندتان چگونه است. همچنین تصور کنید چه میگفت اگر میتوانست احساساتش را بشناسد میدانست چه چیز کمکش خواهد کرد. آنها را بیان کنید. سعی کنید آن را به صورت نامهای به خودتان از دیدگاه فرزند یا نوزادتان بنویسید،مانند کاری که پیشتر انجام دادم، نوشتن آن میتواند واقعاً به شما کمک کند به ذهنیت فرزندتان پی ببرید و میتواند این موضوع را روشنتر کند که چطور هر دوی شما میتوانید اوقات آرامتری داشته باشید.
کمک به رفتار با بیان کردن احساسات در قالب کلمات
وقتی میخواهیم کودکی (یا هر کسی) دست از رفتاری بردارد،پیشنهاد روش جایگزین کمک میکند، مانند آنچه در مثال زیر اتفاق میافتد
جونیور پسر ۴ سالهی جان عادت داشت هر روز صبح از خواب بیدار شود و جیغ بزند، به اتاق پدر و مادرش برود و به جیغ زدن ادامه بدهد تا وقتی او را در آغوش بگیرند.
یک روز صبح، جان به پسرش پیشنهاد داد شاید از امتحان کردن روشی جدید خوشش بیاید: اینکه بدون جیغ و داد وارد اتاق خوابشان بشود. او به جونیور گفت: «میتوانی فقط بگی صبح بخیر مامان و بابا. من بغل میخوام لطفاً.» جونیور سعی کرد این کار را بکند؛ اما هنوز گریه میکرد.
مادر جونیور از او پرسید: «وقتی بیدار میشی احساس تنهایی میکنی؟» و او با سر تایید کرد. آنها پیشنهاد دادند که میتواند این را به جای آن بگوید: «صبح بخیر مامان و بابا. من تنهام و بغل میخوام لطفاً.» این اوضاع را بهتر کرد. جونیور هر روز صبح میپرید داخل اتاق، جمله جدیدش را میگفت و بغل گرفته میشد.
بعد از چند روز، پدر و مادر گفتند: « تو تنها به نظر نمیآیی، میتونی خوشحال باشی و همچنان در آغوش گرفته بشی.» در آخر جونیور جمله جدید صبحگاهی داشت: «من حالم خوبه و یه بغل میخوام.»
داستان جان و جونیور نشان میدهد که چگونه بیان احساسات در قالب کلمات میتواند مسیرشان را تغییر بدهد. این برای بزرگسالان هم صادق است.
به عنوان پدر یا مادر، ممکن است سخت باشد که در پس اشکها و جیغها احساس فرزندتان را تشخیص دهید، چون نمیخواهید فکر کنید که فرزندتان رنج میبرد. برای شما پیدا کردن نامی برای رنج به نظر آن را بدتر میکند؛ اما اینطور نیست، معمولا آن را بهتر میکند. زمان میبرد تا هر چیز را با کلمات بیان کند؛ اما وقتی کودکی ناراحت است، پیدا کردن کلمات حتی برایش سختتر میشود، پس این وظیفه شماست.
وقتی فلو کودکی نوپا بود، من او را برای شنا به استخر محلی میبردم. یک روز نمیتوانستم بروم؛ بنابراین شوهرم او را برد.
جلسه شنای آنها خوب پیش رفت تا زمانی که وقت رفتن فرا رسید و شوهرم برگشت تا از پلهها بالا برود. معمولاً ما وقتی به داخل استخر میرفتیم، از پلهها استفاده میکردیم و معمولا از طریق آسانسور استخر را ترک میکردیم. بنابراین فلوک ۲۲ ماه داشت، گفت «نه» و روی زمین نشست.
این رفتار نامناسب بود. این با تعریف معمولی رفتار «بد» جور در میآید؛ اما فلو بد رفتار نمیکرد. او فقط میخواست روال مانند همیشه باشد. او هنوز انعطاف پذیری را یاد نگرفته بود یا اینکه چطور آنچه را میخواست به طور واضح بیان کند. همسر شتاب زده و مضطربم به جای اینکه زمان صرف کند تا ببیند این «نه» برای چیست،او را بلند کرد تا از پلهها بالا ببرد که این اصلاً آن چیزی نبود که فلو میخواست؛ بنابراین شروع به جیغ زدن کرد. وقتی به خانه رسیدند، هر دو خیلی عصبانی بودند. بعد از اینکه داستان را شنیدم، به چشمان درشت آبیش نگاه کردم، هنوز پر از اشک بود و گفتم::«منتظر بودی که دکمه آسانسور رو فشار بدی، مگه نه؟» سرش را کمی با تایید تکان «بابا نمیدونست دلیل اینکه میخوای بری توی آسانسور و از پلهها نری اینه، میدونست؟» سرش را به نشانه نفی تکان داد.
چیزی که از این تجربه یاد گرفتیم این است که اگر میخواهید حالت معمولی و مطلوب را تغییر بدهید، احتمالاً لازم است که از قبل چندین بار به او خبر بدهید؛ کمی تصویرسازی ذهنی و حتی احتمالاً کمی هم تمرین.
وقتی توضیحات بیفایدهاند
من خوش شانس بودم که توانستم حدس بزنم مشکل چیست؛ اما اغلب این شرایط پیش میآید و نمیتوانید حدس بزنید. شاید شما فرزندتان را به چیزی که میخواستید لذت بخش باشد برده باشید، مثل شنا کردن؛ اما همه چیز به گریه منتهی شده است یافتن دلیل آن ناممکن به نظر میرسد.
طبیعی است که به دنبال نوعی اطمینان باشید اره اینکه چرا کودک گریه میکند یا فریاد میزند یا از انجام کاری امتناع میکند؛ در غیر این صورت احساس عدم کنترل میکنید. اما واقعاً اشکالی ندارد که ندانید و کنجکاو بمانید. دلیلی که والدین بیشتر از همه به آن متوسل میشوند این است: «علتش اینه که خسته و ممکن از یکی از عوامل این آشفتگی نباشد. اما به یاد دارم در کودکی این توضیح را میشنیدم این به عصبانیت من اضافه میکرد؛ چون انعکاس دقیقی از احساسم نبود و باعث میشد احساس کنم درک نشدهام. توجیه «خسته بودن» بسیار مورد علاقه والدین است؛اما فکر میکنم ما میدانیم که چه کسی واقعاً خسته است و منظورم بچه نیست!
تفسیرهای دیگری برای رفتار نامناسب کودک وجود دارند که ممکن است شنیدنشان برای کودک حتی خطرناک باشد. اگر آماده تشخیص آنها در خودتان هستید، اصلاح کردن آنها را آغاز کردهاید.
•«فقط برای جلب توجه این کار رو میکنه»
همه در هر سنی که باشند به توجه نیاز دارند. اگر کودک خود به خود توجه کافی دریافت کرده است و هر زمان به توجه نیاز داشته باشد آن را دارد و باعث شود احساس امنیت کند، مجبور نیست از روشهای ناهنجاری برای جلب توجه استفاده کند. اگر این صحت دارد که فرزندتان رفتار نامناسبی برای جلب توجه انجام میدهد، از او بخواهید به جای این کار درخواست توجه کند.
دخترم قبلاً از من میخواست به او سیب بدهم؛ در حالی که واقعاً آن را نمیخواست. چیزی که او میخواست این بود که خوشحال به نظر برسم و به او لبخند بزنم. وقتی دیدم سیبهایی را که به او میدهم نمیخورد، متوجه شدم و از او خواستم به جای آن، درخواست توجه کند. این تبدیل به بازی سرگرم کنندهای بین ما شد سیبهای کمتری هم هدر رفتند. او به خاطر چیزی که همه ما گاهی به آن نیاز داریم، یعنی توجه، احساس شرمندگی نمیکرد.
•«داره بامبول بازی در میاره»
بچههای نوپا مهارتی ندارند برای اینکه با قصد قبلی کاری انجام بدهند؛ آنها فقط خودشانند، نه اینکه قصد آزارتان را داشته باشند. نوزادان و کودکان فقط احساساتشانند. آنها هنوز یاد نگرفتهاند که احساساتشان را درک کنند، آنچه را میخواهند تشخیص دهند و آن را درخواست کنند. برای این کار نیاز به کمک دارند.
وقتی فرزندتان جیغ میزند، به همراه لگد زدن و شاید هم کوبیدن سر، یک راهبرد از این پیش برنامهریزی شده را اجرا نمیکند. او احساساتی دارد و به کمک نیاز دارد تا آنها را به طرز مناسبتری بیان کند. دیر یا زود به آن میرسد.
اگر احساس میکنید کودکی با سن بیشتر سعی دارد شما را بازی بدهد و شلوغ کردنهایش بیشتر شبیه نمایشی ناحرفهای باشد تا گریه و زاری واقعی، میتوانید بگویید رفتارش برایتان چگونه است و آنچه را او سعی میکند به شما بگوید با کلمات بیان کنید؛ مثلاً « احساس میکنم داری سعی میکنی گولم بزنی تا بزارم تکالیفت رو انجام ندی. فکر میکنم ناراحتی از اینکه تنها خودت انجامش بدی. به جاش تا وقتی تکالیفت رو انجام میدی، من کنارت میشینم.»
•«دقیقاً میدونه چطور عصبیم کنه»
تنها به این دلیل که واکنش فرزندتان به ناکامی برایتان ناخوشایند است به این معنی نیست که او تاثیر آن را یا روش رسیدن به آن تاثیر را میداند. دخترم وقتی در راه بازگشت به خانه روی پله نشست، سعیش بر این نبود که من را عصبانی کند،گرچه لحظهای از این کار ناراحت شدم. همچنین وقتی در استخر روی زمین دراز کشیده بود، هدفش این نبود که پدرش را عصبانی کند. او وقتی کلماتی را که برای بیان خواستهاش لازم داشت هنوز بلد نبود. کودکان زمانی مهارت استفاده از کلمات را برای توصیف احساسشان و خواستههایشان یاد میگیرند که ما آن را برایشان الگوسازی کنیم. درباره آن فکر کنید: یادگیری این مهارت پیچیدهتر است از یاد گرفتن درخواست بیسکویت، به خصوص زمانی که احساسات شدیدی در میان باشند.
•«اون یه مشکلی داره»
برخی از کودکان مهارتهای اجتماعی را آهستهتر از دیگران میآموزند، برخی مقابله با ناکامی برایشان سخت است، برای بعضیها زمان بیشتری طول میکشد تا یاد بگیرند چگونه انعطاف پذیر باشند و مشکل را حل کنند. این باعث ایجاد مشکلاتی برایشان و برای شما میشود. بیشتر افراد احتمالاً فکر میکنند اگر مجبور باشید به جای آسانسور از پلهها استفاده کنید، روی زمین نشستن و جیغ زدن برای بچه نوپا مقتضای سنش است، اما برای کودک ۶ یا ۷ ساله چطور؟ معمولا انتظار میرود فرزندتان آن مرحله را پشت سر گذاشته باشد. اما بعضی از کودکان برای پی بردن به آن احساسی که دارند و یافتن راههای مناسب برای ابراز یا مهار کردنشان به کمک بیشتری نیاز دارند. آنچه واقعاً کمک میکند این است: کسی که حامی او است، یعنی شما، آن را به درستی بیان کنند.
شما همیشه نمیتوانید بفهمید چه اتفاقی در حال رخ دادن است؛ اما مهربان بودن به جای تنبیهگر بودن هنگام ناراحتی شان همکاری در آینده را تقویت میکند باعث بهبود روابطتان میشود نه اینکه مانع آن شود.
اگر بابت رفتار فرزندتان به کمک یا اطمینان خاطر نیاز دارید، چون به نظر میرسد نسبت به همسالانش زمان بیشتری در یک مرحله مانده است، مشاور خانوادگی یا مددکار اجتماعی را ملاقات کنید. دکترتان یا روشش باید بتواند شما را به سوی کمکی که نیاز دارید هدایت کند. این ممکن است به تشخیص مشکل منجر شود، ممکن است احساس آسودگی به شما بدهد و باعث شود کمک و حمایت بیشتری دریافت کنید.
جنبه منفی تشخیص این است که مثل قضاوت است، توافقی کامل. این یعنی ممکن است در را به روی بررسی و یادگیری، درک کردن احساسات پشت هر رفتار را ببندد. تشخیص میتواند بهانهای برای رفتار شود. این خطر وجود دارد که ممکن است فکر کنید اوضاع هرگز بهتر نخواهد شد و خوشبینی خودتان را درباره آن مسئله از دست بدهید.
یا بدتر، وضعیتی که نیازی به درمان پزشکی ندارد ممکن است برایش از درمانهای پزشکی استفاده شود. بیایید نگاهی به «اختلال کم توجهی» بیندازیم. به این فکر کنید: کودکانی در ماه فروردین به دنیا آمدهاند نسبت به آنهایی که در ماه اردیبهشت به دنیا آمدهاند بیشتر به اختلال کم توجهی دچارند. به باور من این نشان میدهد مسئولان تمایل دارند نتیجه بگیرند آنهایی که در ماه فروردین به دنیا آمدهاند نوعی اختلال دارند؛ نه اینکه نتیجه بگیرند آنها فقط نسبت به بچههایی که یک سال زودتر به دنیا آمدهاند کمتر بالغ شدهاند. این به آن معنا نیست تمام داروهایی که برای مهار کردن رفتار طراحی شدهاند بد هستند، فقط اینکه باید آخرین راه حل باشند.
اگر احساس میکنید نمیتوانید با رفتار فرزندتان کنار بیایید، هرچه زودتر کمک حرفهای دریافت کنید؛ چون هرچه زمان طولانیتری عاداتی داشته باشیم که به رابطهمان با فرزندمان کمکی نمیکند، رفع کردن آنها بیشتر زمان میبرد.
پدر یا مادر تا چه حد باید سختگیر باشند؟
سه رویکرد اصلی برای هدایت رفتار کودک عبارتند از:
۱. سختگیر بودن ۲. آسانگیر بودن ۳. همکاری
۱. سختگیر بودن احتمالاً رایجترین روشی است که ما در خصوص انضباط کودک به آن فکر میکنیم. این به معنای تحمیل خواسته بزرگسالانه خودمان به کودک است. به عنوان مثال، شما اصرار میکنید فرزندتان اتاقش را تمیز کند و اگر این کار را نکند، او را تنبیه میکنید. هیچکس از اینکه خواسته فرد دیگری بر او تحمیل شود خوشش نمیآید و کودکان هم استثنا نیستند. برخی از کودکان ممکن است مطیع باشند؛ اما به هیچ وجه همه آنها اینگونه نیستند. این رویکرد به بنبست،برد و باخت، تحقیر شدن و عصبانیت منجر میشود. خطر در اینجا این است چیزی که شما الگوسازی میکنید «حق به جانب بودن» و «انعطاف پذیر بودن» است و اینکه خودتان تحمل کمی در برابر ناکامی دارید. با تحمیل زورگویی خودتان به فرزندتان ممکن است ناخواسته به او بیاموزید همیشه حق به جانب و انعطاف ناپذیر و ناببردبار باشد. آن وقت ممکن است دچار چرخهای از انعطاف پذیری متقابل شوید یا، به عبارت دیگر، بنبستها و پرخاشها یا صرف نظر کردن از برقراری ارتباط با شما. این راهبرد دراز مدت خوبی برای رابطهای آرام با فرزندتان نیست. معنایش این نیست که شما هر از گاهی نگویید «اسباب بازی رو جمع کن، همین الان!»؛ اما این نوع ارتباط باید استثنا باشد، نه روش معمول. اگر مستبد بودن بهترین روشتان برای ارتباط با فرزندانتان است، شما همچنین رابطه آینده آنها با قدرت را به خطر میاندازید. ممکن است مانع از این شود که آنها بتوانند با افراد بالادست همکاری کنند یا بتوانند خودشان رهبر باشند یا ممکن است دیکتاتور تربیت کنید. به طور خلاصه: تحمیل مداوم خواست خودمان به کودک نه بهترین راه برای پرورش اخلاق یا همکاری است و نه راه خوبی برای داشتن رابطهای خوب با آنها.
۲. آسان گیر بودن زمانی است که شما هیچ استاندارد یا انتظاراتی را به فرزندتان ابلاغ نمیکنید. اغلب هنگامی که والدین هیچ مرزی برای فرزندانشان ندارند، این واکنشی علیه تربیت اضطراب محور و ریسک گزیر است یا واکنشی به تربیت سختگیرانه خودشان. برخی از کودکان ممکن است بتوانند استانداردها و انتظاراتی را برای خودشان تعیین کنند؛اما همه آنها نمیتوانند. کودکی که نمیداند چه انتظاری از او میرود ممکن است احساس سردرگمی و ناامنی کند. گاهی ما والدین آنقدر مصمم هستیم که کاری را تکرار نکنیم که والدین مستبدمان انجام دادهاند؛ در نتیجه از آن طرف بام میافتیم و اصلاً هیچ مرزی برای فرزندانمان تعیین نمیکنیم. اگر در خصوص آن فکر کنید، در آن شرایط همچنان رفتارمان بیشتر در واکنش به والدین خودمان است تا موقعیتی که در حال حاضر با آن روبرو هستیم. با این حال، آسان گیر بودن همیشه هم بد نیست و ممکن است گاهی بهترین راه حل برای وضعیت فعلی باشد، چون بعضی اوقات عاقلانه است انتظاری را که از فرزندمان داشتیم کنار بگذاریم، به این دلیل که او آمادگی اش را ندارد. به عنوان مثال، ممکن است مرتب کردن برای فرزند بزرگترتان راحت باشد؛ اما فرزند دیگرتان احساس ناراحتی کند. بنابراین به جای اینکه دعوا کنید، دعوایی که در آن برندهای وجود نخواهد داشت و حسن نیت در آن از بین خواهد رفت، اگر کودک آمادگیاش را ندارد تا کاری را انجام دهد که شما میخواهید او در نهایت بتواند انجام بدهد، فعلاً آن انتظار را رها کنید. این یعنی اصرار نکردن بر اینکه اسباب بازیها فوراً سر جای خودشان گذاشته شوند. این لزوماً به معنای تسلیم شدن نیست؛ بلکه عمداً تصمیم میگیرید تعیین مرز را برای فرزندتان به تعویق بیندازید، تا زمانی که آمادگیاش را داشته باشد. آسان گیر بودن میتواند راه حل کوتاه مدت مثبتی باشد، تا زمانی که فرزندتان برای روش مشارکتی آماده شود.
۳. روش مشارکتی زمانی است که شما و فرزندتان برای حل مشکل با هم مشورت میکنید. بنابراین شما بیشتر مشاور هستید تا دیکتاتور. این رویکردی است که به آن علاقمندم، چون درباره تلاش در راستای یافتن راه حلی با یکدیگر برای مشکل است.
بنابراین، روش مشارکتی چیست و چگونه کار میکند؟
۱. با توصیف احساستان مشکل را تعریف کنید: «میخوام اتاقت مرتب باشه و دوست دارم تو مرتبش کنی»؛
۲. احساسات پشت رفتار را بیابید. کودک ممکن است در این باره به کمک نیاز داشته. به عنوان مثال،« احساس میکنی این ناعادلانه است که تو اتاق رو تمیز کنی، در حالی که دوستت نامرتبش کرده؟» «سختته که این کار رو انجام بدی و احساس میکنی مرتب کردن تا ابد طول میکشه؟»؛
۳. احساساتش رو تایید کنید: «من درک میکنم که ناعادلانه به نظر میرسه» یا « شروع هر کار بزرگی ممکنه سخت باشه»؛
۴. راه حلهای همفکرانه: « با این حال میخوام اتاقت مرتب باشه. آسونترین روش برای انجام این کار چیه؟»؛
۵. تا پایان کار ادامه بدهید و هر مرحلهای که لازم بود تکرار کنید.
و فرزندتان را قضاوت نکنید
مرحله ۲ ممکن است دشوار باشد، زیرا گفتن چیزی که نمیخواهید آن را تایید کنید میتواند سخت باشد؛ اما با تایید نکردن احساسی که فکر میکنید نامناسب است، احتمال اینکه فرزندتان پایش را در یک کفش بکند بیشتر است. از آنجا که فرزندتان ممکن است نتواند هر احساسی را که دارد بیان کند، شما ممکن است مجبور باشید از رویکردی چند گزینهای برای پیدا کردن احساسات پشت آن مشکل، مانند مثال بالا، استفاده کنید.
وقتی احساساتش را پیدا کردید، میتوانید مشکل را دوباره تعریف کنید که چنین جملهای نیست « اتاققت خیلی شلوغه، بهتره مرتبش کنی، وگرنه همه اسباب بازیهات رو میندازم بیرون.» این کار فقط باعث شرمساری و تهدید و ایجاد خشم خواهد شد. به جای آن همدلی کنید. این کار به تمرین نیاز دارد و ممکن است غیر عادی به نظر برسد؛ اما کودکان وقتی احساساتشان در نظر گرفته شود، یاد میگیرند احساسات دیگران را در نظر بگیرند.
وقتی با هم به راه حل فکر میکنید، مهم از سکان را به دست فرزندتان بدهید هر کاری را که پیشنهاد میکند فوراً رد نکنید. خب، او ممکن است پیشنهاد بدهد: «میتونیم بزاریم اتاق همین طور که هست بمونه» به این توجه کنید:«آره، میتونیم همین کار رو بکنیم. تو ممکنه از این راه حل خوشحال باشی؛ اما من باهاش مشکل دارم. نه تنها باعث میشه احساس ناراحتی کنم، بلکه تمیز کردن اتاق یا کنار گذاشتن لباسهای تمیزت برام سخته. دیگه چه کاری میتونیم انجام بدیم؟». «نمیدونم». «اشکالی نداره،عجلهای نداریم، وقت داری».
مهم است که در برابر همه پاسخها نقش فرد باهوش را ایفا نکنید؛ زیرا با این کار فرزندتان را تضعیف میکنید. « میتونم حالا اسباب بازیها رو بزارم سر جاش، بعد یکم استراحت کنم بعد تو میتونی واسه لباسها کمکم کنی؛ چون تا کردن برام سخته».« باشه، این به نظرم خوبه. موقع تا کردن لباسها که شد بیا و خبرم کن و با هم یه کاریش میکنیم».
اگر با روش دیکتاتوری بزرگ شدهاید، ممکن است فکر کنید این روش ایده آل است. در این حالت، روش مشارکتی ممکن است خیلی طولانی و خسته کننده به نظر برسد. با این حال، نکته مهم در اینجا این است که علاوه بر مرتب کردن اتاق، هر دوی شما پذیرای احساس یکدیگر بودهاید و بنابراین از رابطهتان حفاظت کرده و نحوه سازش و حل مشکل را یاد گرفتهاید. وظیفه واقعی فرزند پروری مرتب کردن نیست؛ بلکه بودن با فرزندانتان و کمک به آنها برای پیشرفت است. روش مشارکتی به پرورش مهارتهای لازم برای رفتار اجتماعی کمک میکند که عبارتند از تحمل ناکامی،انعطاف پذیری، مهارتهای حل مسئله و همدلی
مطالب بیشتر درباره کج خلقیها
اگر دیدید کودکی اوقات تلخی میکند، از آن لذت نمیبرد، به عمد این کار را انجام نمیدهد، بعید است که این تاکتیک از پیش برنامهریزی شده از جانب او باشد. او فقط ناامیدی، خشم و ناراحتیاش را نشان میدهد.
این موضوع برای کج خلقیها مانند هر رفتار دیگری که دوست ندارید صادق است: از خودتان بپرسید، این رفتار چه احساساتی را منتقل میکند؟
احساسات پشت این رفتار کدامند؟
وقتی آنها را حدس زدید یا پیدا کردید،آن احساسات را در نظر بگیرید و تایید کنید. برای مثال «تو خیلی عصبانی هستی، چون نمیتونم بزارم قبل ناهار بستنی بخوری» و عاقبت وقتی آرامش برقرار شد، با کودک صحبت کنید تا به او کمک کنید راه مناسبتری برای بیان احساساتش پیدا کند.« وقتی برای چیزی که میخوای بهت اجازه نمیدم، میتونی به من بگی که عصبانی هستی. شنیدن برام راحتتره تا وقتی جیغ میزنی».
برای مثال: اوقات تلخی کودکی نوپا ممکن است به علت درماندگی باشد. کودک نوپا تصمیم نمیگیرد که بد خلقی کند؛ این احساس فقط به او دست میدهد. وقتی میانه این احساسات است، ممکن است حتی فراموش کند که عامل ناراحتی اش چه بوده است. بستنی ممنوع شده فراموش میشود. او فقط دچار احساسش است. آنچه من ترجیح میدهم این است که او با جیغ و دادش تنها گذاشته نشود و فرد مراقب با او در گفتگو بماند. حتی اگر در وقفهای که برای نفس کشیدن میایستد،جمله دلسوزانهای مانند این باشد: «اوه، عزیزم، طفلکی.» این یعنی از یک جهت کودک میداند با این احساس تنها رها نشده است. هیچکس دوست ندارد تنها برقصد، حتی اگر رقص پیروزی باشد. استثنا ممکن است وقتی باشد که شما، از دید فرزندتان، عمداً او را درک نکردید و بنابراین این علت عصبانیتش است، یا اینکه شما نمیتوانید احساستان را بپذیرید. با این حال، فکر اینکه کودکی به تنهایی اندوه شدیدی را پشت سر بگذارد ناراحتم میکند.
نامگذاری احساسی که در پشت بدرفتاری است قطعاً کمک میکند: «تو واقعا عصبانی هستی، اینطور نیست؟» اگر او ناراحت است، به دلداری نیاز دارد: «متاسفم که اینقدر ناراحت شدی». این لزوماً با دادن آنچه او میخواهد یکی نیست، چون آن چیز ممکن است، ممکن یا پسندیده نباشد. او شاید به این دلیل گریه کند که نمیتواند به ماه برود یا با کوسهها شنا کند.
کاری که شما میتوانید انجام بدهید این است که سعی کنید وضعیت را از دیدگاه کودک ببینید، به خاطر اینکه نمیتواند به آنچه میخواهد برسد به او تسلی دهید، نه اینکه او را تنبیه کنید یا به خاطر درخواست چیزی که شما نمیخواهید یا نمیتوانید فراهم کنید سرزنشش کنید. کودک یاد خواهد گرفت که احساساتش را به وسیله پذیرفته شدن احساساتش توسط شخصی دیگری بپذیرد. کسی که درک میکند، میتواند آرام بماند،به خاطر داشتن چنین احساسات و رفتاری او را شرمگین نمیکند، و کسی که احساساتش هرگز نمیتواند برایش زیاد از حد یا خیلی بزرگ باشند، مسلماً آن شخص شما هستید.
به نظرم گاهی والدین بیش از حد از بدخلقیها وحشت دارند و مرزی تعیین نمیکنند،زیرا میترسند باعث بدخلقی شوند. من به والدینی فکر میکنم که کودک را با یک دست بغل کردهاند کیسههای سنگین و اسکوتر را با دست دیگر گرفتهاند. به شخصه ترجیح میدهم که کودک را در بدخلقی اش آرام کنم تا اینکه تمام روز اسکوتر را با خودم حمل کنم؛اما همه ما محدودههای متفاوتی داریم، پس شاید بهتر است سرم در کار خودم باشد!
هیچکس تا به حال با احساس شرمندگی یا حماقت خوب نشده است. میتوانید موقع پریشانی با انجام چنین کارهایی پذیرای فرزندتان باشید: با در آغوش گرفتن او، گاهی با ماندن کنارش، هم سطح کردن خودتان با او و نشان دادن نگرانیتان برای احساسی که دارد، بدون اینکه خودتان غرق در آن احساس شوید. میتوانید از کلمات برای تایید احساسی که دارد استفاده کنید یا اینکه از حرکات و نگاههای محبتآمیز بهره بگیرید.
گاهی ممکن است خارج کردن کودک از آن موقعیت ضروری باشد؛ مثلاً اگر خطری برای خودش یا دیگران داشته باشد، یا اگر مزاحم دیگران باشد. پس میگویید: « من باید بلندت کنم و ببرمت بیرون، چون نمیتونم بزارم به سگ آسیب برسونی یا مزاحم مردم بشی» و بعد کار را انجام دهید.
آنچه بد خلقی را بدتر میکند این است که شما هم متقابلاً با فریاد زدن یا گلاویز شدن با فرزندتان واکنش نشان بدهید. این یعنی عملاً او را به خاطر داشتن آن احساسات تنبیه میکنید. بی توجهی به کودکی که اوقات تلخی میکند نیز نوعی انتقام است. کالسکهای را که کودک در آن گریه میکند هول ندهید. از فرد کوچکی که در آن قرار دارد رو در رو دلجویی کنید و شاید او را برای کمی آغوش و نوازش بلند کنید.
این به این معنا نیست که وقتی کودک بد خلقی میکند، کاری را که او میخواهد انجام بدهید؛ بلکه یعنی شما نسبت به ناکامی او احساس همدردی نشان میدهید. کاری که من انجام میدادم این بود که آنچه را اتفاق میافتاد بیان میکردم: « تو عصبانی هستی که اسکوتر رو برات برنداشتم ( یا هر چیزی که به نظر میرسد مشکل اصلی باشد)». دیر یا زود قدرت تحمل ناکامی در فرزندتان بالا میرود. هنوز لذتش را به یاد دارم وقتی پس از مدت زمانی به نظر طولانی احساسی را که فکر میکردم دخترم هنگام پریشانی دارد با کلمات بیان میکردم، او شروع کرد به بیان احساساتش در قالب کلمات. او میگفت: «دارم عصبانی میشم» و من عمیقاً از اینکه او تا چه حد پیشرفت کرده است شگفت زده میشدم.
اگر به خاطر بدخلقی فرزندتان تحت فشار قرار گرفتهاید یادتان باشد به جای واکنش نشان دادن تأمل کنید. به یاد داشته باشید که بدخلقیاش را به خودتان نگیرید. نفس بکشید و با خودتان و فرزندتان در ارتباط بمانید.
وقتی به مشاهده فرزندتان و توجه به حالاتش و تجربه کردن و بیان کردن ادامه میدهید تا آنچه را فرزندتان میخواهد انتقال بدهد پیدا کنید، به تدریج از محرکهایی که باعث میشوند کنترل احساس و رفتارش را از دست بدهد آگاه میشوید و میتوانید از بدخلقی اش پیشگیری کنید. بسیاری از والدین میدانند حالا وقت آن است که فرزندشان به طور مثال از گروهی بیرون بیاید، تا اوقات آرامی را با پدر و مادر داشته باشد یا اینکه از محدودیت درون کالسکه خسته شده است و کمی آزادی میخواهد تا در اطراف بدود یا اینکه حالا وقت غذا خوردن است، قبل از اینکه گرسنگی بر او چیره شود.
اگر فرزندتان با وجود اینکه مرحله نوپایی را پشت سر گذاشته است مرتباً بدخلقی میکند یا اگر خودتان درگیر بحث و دعوا با فرزندتان میشوید یا به بنبست میخورید یا از کوره در میروید، حالا وقت خوبی است تا فکر کنید درباره اشتباهی که رخ داده است و کار متفاوتی که میتوانستید انجام بدهید.
هیچ کودکی در پریشانی دائمی نیست. بنابراین اولین وظیفهتان این است که توجه کنید کجا، چه زمانی، با چه کسی، به چه دلیلی دعوا میکند تا متوجه شوید محرکها چه هستند.
اگر محرکها چیزهایی مانند تحریک پذیری بیش از حد یا سر و صدای زیادند، شما میتوانید برای جلوگیری یا محدود کردن چنین شرایطی اقدام کنید. محرک ممکن است تغییر باشد، مثلاً وقتی از کودک میخواهید بازیش را متوقف کند و سر میز بیاید. یا ممکن است متوجه شوید مشکل میتواند زمانی باشد که شما بیشتر عجول هستید. خیلی وقتها مشکل این است که ما انتظارات زیادی از کودک داریم. من نمیگویم که ما نباید انتظارات زیادی از فرزندانمان داشته باشیم، اما اگر قبل از اینکه آمادگی اش را داشته باشند آنها را تحمیل کنیم،فقط آنها و خودمان را ناامید میکنیم. همه ما با سرعتهای متفاوتی رشد میکنیم.
وظیفه بعدی، پس از اینکه محرکها را شناسایی کردید، این است که نقش خودتان را در این پریشانی ببینید یا نقش دیگر بزرگسالان، اگر دور از شما این اتفاق میافتد، مثلاً در مدرسه. آیا انعطاف ناپذیر است؟ اغلب وقتی کودک با رفتارش با ما ارتباط برقرار میکند ( چون هنوز یاد نگرفته است احساساتش را بیان کند) به جای فکر کردن به معنی آن رفتار، به اشتباه فکر میکنیم که باید سختگیرتر باشیم. حالا این کار ممکن است برای بعضی بچهها «جواب» بدهد. خوب است قبل از اینکه کاسه صبرتان لبریز شود، مرزهایی را تعیین کنید و به طور منطقی در حفظشان ثابت قدم باشید؛ اما گاهی ممکن است زیادهروی کنید و انعطاف ناپذیر شوید. این به نوبه خود سرمشق لجوج بودن برای فرزندانمان است صرفاً آنها را سرخوردهتر میکند و باعث تشدید اوضاع میشود. به عنوان مثال، اگر کودک در مدرسه نمراتی را که از او انتظار میرود کسب نکند،ممکن است برای معلمان و بزرگسالان طبیعی باشد که فکر کنند باید زمان بیشتری را صرف وظایف معین شان و از اوقات استراحت چشم پوشی کنند. اما اگر آن کودک را مشاهده کنید، ممکن است متوجه شوید که نگران است، آرام و قرار گرفتن برایش سخت است و نمیتواند تمرکز کند، وادار کردنش به اینکه مدت طولانیتری آرام بنشیند او را بدتر میکند، نه بهتر. خیلی نادر است که بچه ۶ سالهای آنقدر خودش را خوب بشناسد که بتواند به شما بگوید: «من انرژی فیزیکی زیادی دارم. واقعا نیاز دارم که بیرون بدوم قبل از اینکه آروم نشستن برام آسون باشه.» شما باید آنها را مشاهده کنید تا به این پی ببرید.
در مدرسه ابتدایی کوهستان عقاب در فورت ورث تگزاس،معلمان با افزایش زمان استراحت بچهها به یک ساعت، یعنی بیش از دو برابر زمانی که قبلاً داشتند، آزمایشی انجام دادند معلمان ادعا میکنند که حالا یادگیری بچهها بیشتر است. آنها متوجه شدهاند دانش آموزان حالا بهتر از دستورات پیروی میکنند، سعی میکنند بیشتر به طور مستقل یاد بگیرند در حل مشکلات به تنهایی ابتکار بیشتری نشان میدهند. حتی مشکلات انضباطی هم کاهش یافتند. والدین اظهار داشتهاند فرزندانشان در خانه خلاقتر و اجتماعیتر شدهاند این فقط نمونهای است که نشان میدهد تحت فشار گذاشتن بچهها به ندرت راه حلی مناسب است؛ اما پذیرا بودن، دیدن نیازها و خواستههایشان از دیدگاه خودشان، اغلب راه حلی صحیح است.
دلیل آوردن (تنیس دلایل) روشی است که به ندرت با آن میشود بچه را وادار به همکاری یا گریه نکردن کرد. بچههای خیلی کوچک نمیتوانند دلایل را درک کنند. از سوی دیگر، همدلی با آنها اغلب همان روش مناسب است. والدین وقتی از دست بچههایشان عصبانی میشوند به ندرت به رفتار خودشان توجه میکنند. در ذهن آنها، فقط کودک است که اذیت میکند و «رفتار بدی» دارد،اما هر وضعیتی که بین شما و فرزندتان ایجاد میشود، در ارتباطاتتان با او شکل میگیرد. با هم آن را ایجاد میکنید. وقتی اینطور به مسئله نگاه میکنیم، میبینیم که ما هم در نحوه رفتارشان نقش داریم. وقتی از حق به جانب بودن و برد و باخت دست بکشیم و به جای آن بیشتر به این فکر کنیم که چگونه میتوانیم همکاری و مشارکت را الگوسازی کنیم، دیدن نقش خودمان در این مسئله آسانتر میشود.
غر زدن
رفتارهایی به نظر میرسد به طور ویژه والدین را آزار میدهند عبارتند از ناله و زاری کردن، وابسته و آویزان بودن و گریه کردن. این همان گریهای نیست که بچهها پس از افتادن میکنند؛ بلکه گریه سوزناک آنهاست،در حالی که والدین نمیتوانند دلیلی پیدا کنند که چرا فرزندشان ناراحت است چرا بعد از تلاشهای قهرمانانهای که پدر یا مادر برای پرت کردن حواسش یا خوشحال کردنش انجام دادند هنوز ناراحت است.
وقتی فرزندتان این کار را میکند،ممکن است بخواهید جلویش را بگیرید. ممکن است آن رفتار را «بد» بدانید. اما میخواهم بدانم آیا رنجشی که در این غر زدنها احساس میکنید،ارتباطی با سرکوب احساستان در گذشته دارد،آن هم زمانی که نوزاد یا کودک بودید و احساس ناراحتی و بیپناهی میکردید؟رنجشتان از فرزندتان ممکن است از شما نشئت بگیرد که نمیخواهید به خاطر تجربه مجدد احساسات قدیمی مربوط به آسیب پذیری رنج بکشید. پس به جای آن سعی میکنید فرزندتان را ساکت کنید.
از سوی دیگر،ممکن است ناله و زاری یا گریه فرزندتان را انتقادی به مهارتهای فرزند پروری تان بدانید. شما شاید این انتظار ناگفته را دارید که بچهها همیشه باید خوشحال باشند. بنابراین ،آنچه برای کودک فقط ناراحتی یا تنهایی است ممکن است برای شما یادآور ناتوانیتان در برابر وضعیتی باشد که فرزندتان در آن به سر میبرد.
بلا مدیر ارشد ۴۵ ساله در شرکتی بزرگ است. او با استیو،آشپز و رستوراندار ازدواج کرده است و آنها سه پسر دارند که ۸ ، ۱۲ و ۱۴ سالهاند. آنها خانوادهای سرزندهاند و فعالیتهای آخر هفته و معاشرت زیادی دارند. فضای خانه شاد و پر جنب و جوش است. بلا و استیو هر دو شغل پرمسئولیتی دارند وانیتا به عنوان پرستار بچه و خدمتکار در طول هفته با آنها زندگی میکند او از زمانی که پسر بزرگ خانواده ۵ ساله بود با آنها بوده است.
بلا فکر میکند کوچکترین پسرش فیلیکس مشکلی دارد او به من گفت: «فیلیکس خیلی وابسته است. با اینکه ۸ سالشه شب و روز به توجه نیاز داره،خیلی بیشتر از توجهی که هر دو پسر دیگم توی اون سن نیاز داشتند. با خودم گفتم شاید وقتی کوچکتر بوده باهاش خوب ارتباط برقرار نکردم؛اما فکر میکنم این کار رو کردم عاً نمیدونم چرا فیلیکس اینقدر احساس ناامنی میکنه.»
من کنجکاو بودم که چرا بلا تحمل کمی برای وابستگی فیلیکس داشت و چه چیزی احتمالاً در رابطه آنها مشکل ایجاد کرده بود. به بلا گفتم از فیلیکس درباره خوابهایش سوال بپرسد. انتظار نداشتم جوابی در خوابهایش پیدا کنم؛اما این را راهی دیدم برای اینکه فیلیکس حرف بزند و بلا گوش بدهد.
بلا به من گفت: «فیلیکس گفت یک خواب ترسناک دیده که کاملاً تنها بوده و نمیتونسته کسی رو پیدا کنه. ازش پرسیدم که تا حالا توی زندگی واقعی همچین چیزی رو تجربه کرده،مطمئن بودم که نکرده. وقتی گفت آره، خیلی تعجب کردم. یادمه وقتی به دیدن برادرت توی ولز رفتیم من رو توی ماشین تنها گذاشتی.»
« و وقتی این رو گفت من هم یادم آمد. برادرم جای خیلی دوردستی زندگی میکنه و یه بار که فیلیکس نزدیک دو سالش بود،وقتی رسیدیم خوابیده بود. به خاطر همین من پسرهای دیگرو بردم داخل، وسایل توی ماشین رو خالی کردم،خریدها رو گذاشتم سر جاشون و دوباره رفتم بیرون که بهش سر بزنم، اون بیدار شده بود و گریه میکرد.»
«واقعا شوکه شدم از اینکه این رو یادش مونده بود. بهش گفتم متاسفم و تو بیشتر از این ۵ دقیقه توی ماشین تنها نبودی عزیزم و همدیگه رو بغل کردیم. تعجب کردم اتفاقی کوچک که مربوط به ۶ سال پیش بود هنوز میتونست روی اون تاثیر داشته باشه.»
این اتفاق ممکن است برای بلا کوچک و بیاهمیت بوده باشد؛اما احتمالاً برای فیلیکس اینطور نبود. از بلا پرسیدم آیا فیلیکس قبل یا پس از آن ماجرا در مکان غریبی تنها مانده است؟او گفت: «نه،اما وقتی ۲۰ ماهش بود چنان گلودرد سختی گرفت که باید بستری میشد. آنتی بیوتیکها موثر نبودند و یه هفته به کما رفت و به یه دستگاه وصل بود تا برای نفس کشیدن کمکش کنه. وقتی توی کما بود،بعضی وقتها تنها بود؛اما وقتی از کما بیرون آمد،من یا استیو همیشه باهاش بودیم.»
من گفتم: «بلا،چقدر برات طاقت فرسا بوده که پسرت اینقدر مریض بوده که به کما رفته »او جواب داد:«مشکلی نبود، منظورم اینه که خوب نبود ولی این چیزها میگذرن.»
وقتی بلا این را گفت،احساس کردم پس زده شدم و اینکه نگرانیام بیدلیل بود. در آن لحظه اینطور احساس کردم که او (قبلاً و هنوز هم) احساساتش را در خصوص بیماری فلیکس پس میزند. من شوکه و منقلب شده بودم تصور میکردم که تا این حد مریض بودن چه احساسی برای آن پسر کوچک داشته و همینطور والدین او بودن، چه احساسی داشته است. بلا گفت: «استیو گفت ما ممکن بود از دستش بدیم اما من نمیتونستم فکرش رو بکنم.» موج دیگری از غم و اندوه را احساس کردم و این را به او گفتم. وقتی به او نگاه کردم،متوجه شدم که او هم اشک در چشمانش حلقه زده است.
گفتم: «ممکنه دلیل وابسته بودن فیلیکس همین باشه،چون مجبور بود به زندگی بچسبه. گرچه وقتی توی کما بود،به صورت خودآگاه نمیتونست بفهمه که تو اونجا نیستی اما ممکنه از یه طریق دیگهای این رو فهمیده باشه که شاید توضیحی برای خواب تنها بودنش باشه.»
چه این حرف درست بود یا نه،به دل بلا نشست و به او کمک کرد تا توضیحی برای رفتار فیلیکس پیدا کند. این به نوبه خود همدلی با فیلیکس را برایش آسانتر کرد.
اتفاقی دیگر ممکن است این باشد که بالاخره بلا به خودش اجازه داد ترس و ناراحتی را احساس کند که به موجب از دست دادن فیلیکس داشت و مدتها آن را سرکوب کرده بود کاملاً طبیعی است که بخواهیم احساسات دشوارمان را پنهان کنیم؛این خطر وجود دارد که نسبت به احساسات دشوار دیگران،از جمله فرزندانمان نیز بیتفاوت شویم در تمام مدتی که بلا احساساتش را در خصوص بیماری فیلیکس سرکوب میکرد احساس فیلیکس او را آزار میداد.
وقتی بلا بالاخره به خودش اجازه داد احساسی را تجربه کند که از دست دادن فیلیکس برایش داشت،آنطور که قبلاً ترسیده بود او را از پا در قبلاً همیشه فکر میکردم این تقصیر فلیکس که وابسته است. فکر میکردم برادرهات خوبن، پس تو چرا نیستی؟حالا میفهمم که نمیتونی کسی رو به خاطر احساساتش سرزنش کنی.»
بعد از اینکه صحبت کردیم،این بار بلا بود یک خواب دیده بود،در واقع، کابوس. او خواب دیده بود که دو تا از خواهرزادههایش و فیلیکس در دریا شنا میکردند و دچار مشکل شدند. دخترها نجات پیدا کردند؛اما فلیکس غرق شد. بلا از خواب پرید،غرق در اشک و ناراحتی بود و رفت به فیلیکس سر بزند که صحیح و سالم در خواب بود. کنایه موجود در این عمل او را متعجب ساخت. معمولا این فیلیکس بود که به اتاق والدینش میآمد.
این روزها،اگر بلا از فلیکس ناراحت شود،مسئولیت این را بر عهده میگیرد. او مطمئن نیست این تصمیم فلیکس بوده است که کمتر وابسته باشد یا خودش نسبت به وابسته بودن او نرمتر شده است � ارتباطش با او بیشتر شده است یا هر سه اینها.
به تعداد کودکان و روابطشان با هر کدام از مراقبانشان،دلیل برای وابستگی و غر زدن وجود دارد. دلیل اینکه مطالعه موردی بالا را ذکر کردم،این نبود که نزدیکتر شدن کودک به مرگ دلیلی معمولی برای وابستگی است؛بلکه دلیلش این است ی ما نمیخواهیم به احساساتی که فرزندمان در ما برمیانگیزد حساس باشیم،باعث میشود در روابطمان با فرزندمان دچار مشکل شویم. این امر اجازه نمیدهد تا حدی که میخواهیم صمیمی باشیم و به همین دلیل ظرفیت شادی فرزندمان را کاهش میدهد.
پذیرش و تایید احساسات (احساسات خودمان و فرزندانمان) مهم است،نه فقط برای سلامت روانی خودمان و آنها،بلکه به عنوان راهی برای شناخت محرکهایمان،محرکهای فرزندانمان و برای به دست آوردن دانش عمیقتری از رفتارهایی که همه ما از خودمان بروز میدهیم.
تمام احساسات (وابستگی، ارواح داخل کمد، هیولاهای زیر تخت، صرفاً احساس ناراحتی یا ناامیدی شدید) منطقی به نظر میرسند،وقتی شرایط زمینهای آنها را پیدا کنیم اگر شرایط زمینهای واضح نباشند،به این معنا نیست که وجود ندارند. اولین قدم پذیرفتن احساسات کودک است که این به شما کمک میکند رفتارش را درک کنید. شما میتوانید آن را تحمل کنید و در وضعیت بهتری برای همکاری با فرزندتان خواهید بود تا با هم راه حلهایی برای ایجاد تغییرات مفید پیدا کنید.
موفق و سربلند باشید
منبع: کتابی که آرزو میکنید والدین تان خوانده بودند
دیدگاه خود را بنویسید