خاطرهی شما چگونه بر نحوهی فرزندپروریتان تأثیر میگذارد؟
همانطورکه در ابتدا گفتم، کودکان آنچه را ما انجام میدهیم انجام میدهند، نه آنچه را میگوییم.
بنابراین، اگر شما عادت دارید که در ذهنتان خودتان را تنبیه و سرزنش کنید، فرزندتان احتمالاً همان عادت مخرب را اتخاذ میکند.
یکی از اولین خاطراتم این است که مادرم به آینه نگاه میکرد و در خودش عیبوایراد پیدا میکرد. وقتی سالها بعد من دقیقاً همان کار را در مقابل دختر باهوشِ نوجوانم انجام دادم، او به من گفت که از این کارم خوشش نمیآید و من هم گوش دادم و یادم آمد که من نیز از آن کار مادرم خوشم نمیآمده.
الگوهای موروثیِ شخصیتی و رفتاریمان را میتوان در نحوهی صحبتکردن با خودمان بهخصوص ازطریق عیبجوییِ درونیمان یافت. تقریباً همهی ما در ذهنمان نوعی گفتوگو یا تفسیرِ مداوم داریم و آنقدر به آن عادت کردهایم که واقعاً متوجه آنچه میگوید نیستیم؛ اما این صدا میتواند منتقد بیرحم درونی باشد.
شاید شما این نوع صحبتها را با خودتان میگویید:
«این برای امثالِ من نیست»
«نمیتونی به هیچکس اعتماد کنی»
«من بدبختم»
«من هیچوقت بهاندازهی کافی خوب نیستم»
«باید تسلیم بشم»
«هیچ کاری رو نمیتونم درست انجام بدم»
«خیلی چاقم»
«من به هیچ دردی نمیخورم.»
مراقب گفتوگوهای درونیِ اینچنینی باشید، چون نهتنها تأثیری بسیار قوی روی زندگیتان دارد، بلکه بر زندگیِ فرزندتان هم تأثیر خواهد گذاشت و باعث میشود تا خودشان و دیگران را قضاوت کنند.
آن صدای منفیِ درونی، علاوهبر اینکه به فرزندتان یاد میدهد قضاوتهای خطرناک بکند، راههایی مییابد تا کمحوصلگی را بزرگ جلوه دهد و نیز اعتمادبهنفس را پایین میآورد و باعث میشود بهطورکلی احساس بیلیاقتی کنیم. دلیلِ خوبِ دیگری برای توجه به نحوهی صحبتکردن با خودتان این است: به نظر میرسد که ما صداهای درونیمان را و همچنین عادات درمعرضِ دیدمان را به فرزندانمان منتقل میکنیم.
اگر میخواهید فرزندانتان فرصت خوشبختی داشته باشند، چیزی که بیشاز همه ممکن است سدِ راه باشد خودانتقادیِ شماست.
تجربیات دوران کودکیمان ما را به بزرگسال تبدیل کرده است. این راهی اساسی است که ما انسانها درطیِ آن رشد میکنیم، اما خلاصشدن از این صدای انتقادیِ درونی دشوار است و متوقفکردنش ممکن است سخت باشد، اما کاری که میتوانید بکنید این است که ببینید این کار را چه زمانی انجام میدهید و به خودتان هشدار دهید.
اِلین مادر دو کودک است و بهعنوان دستیارِ گالریِ هنری کار میکند. او از صدای منفیِ درونیاش آگاه است:
معمولاً دربارهی موفقنشدنه.
اینکه من نباید چیزی رو امتحان کنم، چون فایده نداره...
کارم رو بد انجام میدم... شرمنده میشم.
بهخاطر همین خودم رو از انجام کارها منصرف میکنم. بعدش خودم رو سرزنش میکنم که ماجراجو نیستم و به خودم زحمت نمیدم. به خودم میگم پشتکار ندارم، آدمِ سطحی هستم، و هیچ علاقهی واقعی یا مهارتی در هیچچیز ندارم. همین حالا که این رو به شما میگم میتونم اون صدا رو توی ذهنم بشنوم که میگه:
«آره، خب همهی اینها حقیقت داره.»
وقتی به این فکر میکنم که این صدا از کجا اومده احساس گناه میکنم، چون من مادرم رو خیلی دوست دارم. همیشه میدونستم که اون من رو دوست داره. همیشه حسش کردم. اما مامان آدمیه که همیشه نگرانه، هیچوقت احساس شایستگی نکرده، خیلی منفیبافه. اون همیشه به خودش سخت گرفته. هیچوقت نمیتونه تعریفهایی رو که ازش میشه باور کنه.
به جملهی «چه لازانیای خوشمزهای!» جواب میده: «هیچ مزهای نداره و پنیرشم خیلی زیاده.»
یهجورایی این حسِ بهاندازهی کافی خوبنبودن رو به خواهرهام و من هم انتقال داده.
همهش به شکستهامون فکر میکنیم و از اونها بهعنوان مدرکی برای خوبنبودنمون استفاده میکنیم و اینکه نباید به خودمون زحمت بدیم. یه بار نمرهی B گرفتم توی زبان فرانسه و انگار آخر دنیا بود.
مامان سعی میکنه مثبت باشه، اما با یه حرف بیملاحظه همهش به باد میره. در آخرین پرو لباس عروسم، از اتاق پرو اومدم بیرون و مامان لبهاش رو به هم فشار داد. نگران به نظر میرسید و گفت: «آره، روز عروسی با گلها و تور عروس و اینها خوب میشه.» ندانسته، اضطراب و ناامنی خودش میتونه اطرافیانش رو داغون کنه.
اِلین گفت که مادرش علاوهبر داشتنِ منتقد درونیِ خودشکنجهگر، خیلی هم حقبهجانب است و من بههیچوجه قصد ندارم او را بد جلوه بدهم؛ اما مثل بسیاری از ما، به نظر میرسد او از اینکه چگونه با خودش حرف میزند و بهخصوص اینکه چگونه منتقد درونیاش میتواند به فرزندانش منتقل شود بیاطلاع بوده است.
وقتی متوجه نحوهی صحبت با خودتان میشوید، بهتر میتوانید تصمیم بگیرید که چگونه به آن صدا گوش دهید. اِلین اینگونه فهمید که چطور با منتقد درونیاش کنار بیاید:
من تصمیم گرفتم که اون رو به بچههای خودم منتقل نکنم. من نمیخوام اونها احساس ترس از شکستِ من رو داشته باشن. خیلی تضعیفکنندهس. من قبلاً با اونچه صدا میگفت بحث میکردم و همیشه میباختم (بهعلاوه، این کار خیلی انرژی و توجه میخواد). اخیراً فهمیدم بهترین راه اینه که با اون صدا درگیر نشی. تقریباً همونطور باهاش رفتار میکنم که با یه همکارِ بدقِلق رفتار میکنم.
بهش میگم: «خب، تو حق داری نظر خودت رو بگی.»
من سعی میکنم کارهایی رو انجام بدم که اون منتقد درونی به من میگه نمیتونی انجام بدی. خودم رو وادار میکنم بر ترسهام غلبه کنم تا بچههام رو ناامید نکنم، تا بهشون نشون بدم که شکستخوردن اونقدرها هم بد نیست. دوباره نقاشی رو شروع کردم، بااینکه اون صدا به من میگه رهاش کنم. بهجای اینکه چیزی رو که میکِشم قضاوت کنم، دارم به خودم یاد میدم که ببینم چه چیزی در این کار به من لذت میده و چه قسمتهایی از هر نقاشی من رو خوشحال میکنه. یکی از تأثیرهای جانبیِ غیرمنتظرهی این کار اعتمادبهنفسِ بیشتر بوده؛ نهفقط توی نقاشیم، بلکه توی کل زندگی.
اگر محتوای آنچه را اِلین انجام میدهد بهصورت مراحل مختلفی بیان کنیم اینگونه است:
۱. ابتدا صدا را به رسمیت بشناسید؛
۲. با آن درگیر نشوید و بحث نکنید. درعوض، با آن مانند یک شخص ناخوشایند رفتار کنید که میتوانید بدون همراهیکردن حرفش را تأیید کنید و از شرش خلاص شوید، مثلاً اینطور فکر کنید: «خب، تو حق داری نظر خودت رو بگی.»؛
۳. دایرهی آسایش و راحتیِ خودتان را گسترش بدهید. با انجام کارهایی که منتقد درونی به شما میگوید نمیتوانید انجام بدهید، اعتمادبهنفس بیشتری پیدا میکنید. وقتی اعتمادبهنفسنداشتن به سراغتان آمد، میتوانید موضوعی واقعی را به یاد آورید؛
۴ . آگاهبودن از خطرات انتقال منتقد درونیتان به فرزندتان انگیزهی بیشتری به شما میدهد تا مواظبش باشید.
تمرین: فاشکردن منتقد درونی خودتان
مداد و کاغذ بردارید و هر فکر خودانتقادگری را که درطول روز داشتهاید یادداشت کنید. آیا این انتقادات ازنظر شما شبیه همان انتقاداتی است که دیگران در گذشته گفتهاند؟ به چیزی فکر کنید که دوست دارید به آن برسید و مراحلی که برای رسیدن به آن باید طی کنید. حالا ببینید دراینباره چگونه با خودتان صحبت میکنید.
آیا چیزی میگویید که خودتان را از این کار بازدارید؟ آیا این صدا شما را بهیاد فرد دیگری میاندازد؟
والدین خوب/ والدین بد: جنبهی منفی قضاوت
همین که شما این مقاله را مطالعه میکنید به این معنی است که میخواهید بهترین پدر و مادری باشید که میتوانید. چیزی که مانع آن میشود قضاوت است، هم قضاوت خودتان و هم دیگران.
اینکه ما چگونه خودمان را بهعنوان پدر یا مادر قضاوت میکنیم نگرانیِ اصلیِ من است.
وصلههای «والدین خوب/ والدین بد» مفید نیستند، زیرا افراطیاند. غیرممکن است که همیشه با کودکانمان هماهنگ باشیم و حتی برخی نیتهای خوب میتواند پیامدهای مضر داشته باشند. اما، چون هیچکس نمیخواهد وصلهی «والد بد» دریافت کند، وقتی دچار اشتباه میشویم (که همهی ما میشویم)، برای جلوگیری از دریافت این وصله، وانمود میکنیم که اشتباه نکردهایم.
تا حدی بهخاطر وجود این وصلههای «مادر خوب» «پدر بد» یا برعکس، برای جلوگیری از احساس حقارتِ بودن در نقش بد، ما دربارهی هر اشتباهی که ممکن است انجام دهیم حالت دفاعی به خودمان میگیریم. این یعنی ما روشهای خودمان برای ناسازگاری با فرزندمان یا نادیدهگرفتن نیازهای عاطفی آنها را بررسی نمیکنیم. ما به نحوهی بهبود روابطمان با آنها توجه نمیکنیم. همچنین ممکن است به این معنا باشد که ما اشتباهاتی را که مرتکب میشویم در پسِ کارهایی که درست انجام میدهیم از خودمان پنهان کنیم تا بتوانیم هویت مادر یا پدر «خوب» بودن را حفظ کنیم.
نگرانیِ والدین از مواجهشدن با اشتباهاتشان به فرزندان نیز کمکی نمیکند. وقتی ما رفتارمان را تغییر میدهیم و قطع ارتباط را بازسازی میکنیم، اشتباهات (= تظاهر به اینکه احساسات فرزندمان اهمیتی ندارد یا هر اشتباه دیگری که انجام دادهایم) اهمیتشان را از دست میدهند؛ اما اگر پذیرفتن اشتباه بیشازحد برایمان احساس شرمندگی داشته باشد، نمیتوانیم هیچچیز را اصلاح کنیم. این وصلهی «بد»بودن به این شرمندگی میافزاید.
بیایید از صفات «خوب» و «بد» برای مادران و پدران استفاده نکنیم. هیچکس بهطور کامل قدیس یا گناهکار نیست. یک والد تُرشرو و صادق (که معمولاً بهعنوان «بد» در نظر گرفته شده است) ممکن است از یک والد ناامید بهتر باشد که خودش را پشت یک ظاهر مهربان مخفی کرده است. من پا را فراتر میگذارم. همانطورکه نباید خودمان را قضاوت کنیم، باید سعی کنیم فرزندانمان را هم قضاوت نکنیم. رضایتبخش است که چیزی را در جعبهای قرار بدهید، به آن برچسب بزنید، و فراموشش کنید، اما برای ما خوب نیست و مطمئناً برای شخص داخل جعبه هم خوب نیست. قضاوت کودک بهعنوان خوب یا بد یا درواقع هر قضاوت دیگر هیچ فایدهای ندارد؛ چراکه پیشرفتکردن، با محدودیتِ یک برچسب، سخت است:
«بچهی آروم»، «بچهی دستوپاچلفتی»، «بچهی پرسروصدا»،... .
انسانها همیشه درحالِ تغییر و رشدند، بهخصوص بچهها. بهتر است آنچه را میبینید توصیف کنید و آنچه را تحسین میکنید بگویید، بهجای آنکه قضاوت کنید.
پس بگویید:«خوشم اومد که موقع جمع و تفریق چقدر حواست رو جمع میکردی»، بهجای آنکه بگویید «تو ریاضیت عالیه.» بگویید: «از اینکه چقدر با فکر روی این نقاشی کار کردهای تحتتأثیر قرار گرفتم. از اینکه خونه انگار لبخند میزنه خوشم میآد. باعث میشه احساس خوشحالی کنم»، نه اینکه بگویید: «نقاشی قشنگیه.» تلاشش را تحسین کنید و آنچه را میبینید و احساس میکنید توصیف کنید و بدون قضاوت فرزندتان را تشویق کنید. توصیف و پیداکردن چیزی خاص برای تقدیر بسیار دلگرمکنندهتر از یک قضاوت کلی است، مانند «آفرین» و بسیار بسیار مفیدتر از انتقاد است. اگر یک صفحهی مشق تقریباً بهطور کامل شلخته و بینظم است، اما حرف P زیبا نوشته شده است،تنها چیزی که باید بگویید این است: «خوشم میآد که اون حرف P رو اینقدر زیبا نوشتهای.»
خوشبختانه دفعهی بعد، از یک حرف دیگر نیز خوشتان خواهد آمد.
لباس های پاییزی بچه گانه پسرانه
تمرین: دیگر قضاوت نکنید
بهجای اینکه کارهایتان را قضاوت کنید، به کارهایی که بهدرستی انجام میدهید توجه کنید و قدر آنها را بدانید. به تفاوت احساسی که در شما ایجاد میکند توجه کنید. بهعنوان مثال، بهجای فکرکردن یا گفتنِ این جمله: «من عالی نون میپزم»، این جمله را امتحان کنید: «تمرکز کردنم روی نون پختن داره نتیجه میده.» بهجای «من توی یوگا خیلی ضعیفم»، بگویید: «من یوگا رو شروع کردم و از هفتهی قبل تا الان پیشرفت کردهم.» مسئله کلمات نیست ــمن کاملاً کلمات «خوب» یا «بد» را ممنوع نمیکنمــ مسئله بهتعویقانداختن قضاوت است و اینکه بهجای نتیجهگیریهای سفتوسخت، نتیجهگیریهای ملایمتری داشته باشیم. این آسیبِ کمتری به خودمان و فرزندانمان خواهد زد.
بیشتر بخوانید
من بهجای تمرکز بر فرزندتان، این مقاله را با بررسیِ شما آغاز کردم؛ زیرا چیزی که کودک را تبدیل میکند به فرد منحصربهفردی که هست (یا خواهد بود، اگر هنوز با ما به آن تبدیل نشده است) ترکیبی بینظیر از ژنها و محیط زندگی است و شما بخش عمدهای از محیط کودکتان هستید.
اینکه ما دربارهی خودمان چه احساسی داریم و تا چه حد مسئولیت نحوهی واکنش نشاندادن به فرزندانمان را میپذیریم جنبههای اصلیِ فرزندپروریاند که اغلب نادیده گرفته میشوند، زیرا تمرکز روی کودکان و رفتارهای آنها بسیار راحتتر است تا بررسی اینکه آنها چطور بر ما تأثیر میگذارند و ما نیز بهنوبهیخود چگونه روی آنها تأثیر میگذاریم. فقط نحوهی واکنش ما به فرزندان نیست که ویژگیهای شخصیتی و شخصیت آنها را شکل میدهد، بلکه آنچه آنها در محیط زندگیشان میبینند و احساس میکنند نیز دخیل است.
امیدوارم شما را متقاعد کرده باشم که نحوهی واکنش نشاندادنتان را به احساساتی که فرزندانتان در شما برمیانگیزانند بررسی کنید. از نحوهی صحبتکردن با خودتان آگاه باشید. مواظب منتقد درونیتان باشید. کمتر قضاوت کنید (قضاوتکردن خودتان، نحوهی فرزندپروری، و فرزندانتان )
موفق و پیروز باشید
منبع: کتابی که آرزو میکنید والدینتان خوانده بودند
دیدگاه خود را بنویسید