چگونه محیطی خانوادگی ایجاد کنیم تا فرزندانمان در آن رشد کنند.

اخیراً یک مشاور داستانی درباره‌ی کار با یک خانواده‌ی پناهنده به من گفت. او سعی می‌کرد با آن‌ها همدلی کند و درک کند که نداشتنِ خانه‌ی دائمی چه حسی دارد. یکی از بچه‌ها با صدای بلند گفته بود: «اوه! ما یه خونه داریم، فقط هنوز جایی برای استقرارِ اون نداریم.»

وقتی این حرف را شنیدم، خیلی تحت‌تأثیر قرار گرفتم. این مسئله نشان می‌دهد که چگونه عشق و توجه بین اعضای خانواده می‌تواند یک شبکه‌ی حمایتی ایجاد کند که همه‌ی ما به آن نیاز داریم.

 پس چه کار می‌توانیم بکنیم تا مطمئن شویم روابطی که خانواده را تشکیل می‌دهند نقش ایمن‌گاه را دارند؟

 این چیزی است که در این بخش بررسی خواهیم کرد: چگونه محیطی خانوادگی ایجاد کنیم تا فرزندانمان در آن رشد کنند.


چیزی که اهمیت دارد ساختار خانواده نیست، چگونگی ارتباط ما با یکدیگر است

شما و هرکسی که با او زندگی می‌کنید محیط فرزندتان هستید. بخش بزرگی از دیدگاه فرزندانتان درخصوص خودشان و نحوه‌ی تعاملشان با دیگران در ارتباط با شما و اطرافیان شما شکل می‌گیرد. این شامل شریک زندگی‌تان ــ‌اگر شریک زندگی داریدــ خواهر و برادرها، پدربزرگ و مادربزرگ، پرستار، و دوستان نزدیک می‌شود.


آگاهی از نحوه‌ی رفتارمان در این روابط بسیار مهم است. به‌عنوان مثال، آیا ما قدردانیِ خودمان را به افراد نزدیک نشان می‌دهیم یا عصبانیت خودمان را سر آن‌ها خالی می‌کنیم؟

این روابط خانوادگی در تعیین نحوه‌ی رشد شخصیت و سلامت روان کودک مؤثرند. کودک انسانی واحد است، اما بخشی از سیستمی کلی نیز هست. علاوه‌بر روابط خانوادگیِ نزدیک، سیستم کودک شامل مدرسه و دوستان و فرهنگ گسترده‌تر نیز می‌شود. بهتر است آن سیستم را بررسی کنید و هر کاری می‌توانید انجام دهید تا آن‌ را به بهترین محیط ممکن برای خودتان و فرزندتان تبدیل کنید. 

لازم نیست بی‌نقص باشد؛ بی‌نقص اصلاً وجود ندارد.


ساختارِ خانواده مهم نیست؛ البته اگر در خانواده‌ی هسته‌ای2 نیستید، خوب است. ساختار می‌تواند به همان شکل متعارف یا نامتعارف باشد، والدین می‌توانند جدا یا با یکدیگر زندگی کنند. این اهمیتی ندارد.

تحقیقات نشان داده‌ است که ساختار خانوادگی تأثیر کمی بر رشد شناختی یا عاطفی کودکان دارد و درواقع بیش‌از ۲۵درصد از کودکان در بریتانیا در خانواده‌های تک‌سرپرست بزرگ می‌شوند. تقریباً نیمی از این والدین در زمان تولد فرزندشان باهم بوده‌اند و وقتی فاکتورهایی مانند وضعیت مالیِ آن‌ها و آموزش والدین درمعرض توجه قرار گیرد چندان تفاوتی با بچه‌هایی ندارند که از خانواده‌هایی با ساختار متعارف‌تر می‌آیند.


افرادی که در زندگی کودک هستند دنیایش را تشکیل می‌دهند. می‌تواند دنیایی از عشق و تموّل باشد، اما همچنین می‌تواند صحنه‌ی نبرد باشد. اگر کودکان درگیر افکار باشند، اگر نگران امنیت و آسایش و تعلق خودشان باشند، برای کنجکاو بودن درباره‌ی دنیای گسترده‌تر آزاد نیستند. 

کنجکاو نبودن تأثیری منفی بر نحوه‌ی تمرکز و یادگیری‌شان ‌دارد.


در یک نظرسنجی، از نوجوانان و والدین پرسیده شد که آیا با این جمله موافق‌ا‌ند یا مخالف:

 «ارتباط خوب والدین باهم یکی از مهم‌ترین عوامل در پرورش کودکان شاد است.» 70درصد از نوجوانان در مقایسه با تنها ۳۳درصد از والدین موافق این جمله بودند.

ممکن است به این دلیل باشد که فشار عاطفی‌ای که کودکان هنگام بدبودن روابط والدین یا پرستارشان متحمل می‌شوند برای بزرگ‌ترها مشهود نیست. ممکن است بدانید برای شما، به‌عنوان پدر یا مادر، چقدر سخت است که به درد فرزندتان فکر کنید. بنابراین فکر‌کردن به اینکه چگونه کار‌هایتان ممکن است در این درد نقش داشته باشند بسیار دشوار است 

ممکن است نحوه‌ی رفتارتان برایتان موجه باشد یا احساس کنید که از تغییر رفتارتان عاجزید. ممکن است برایتان دلهره‌آور یا بسیار سخت باشد که نحوه‌ی تعاملتان را با شریک زندگی و دیگر اعضای نزدیک خانواده‌تان بررسی کنید؛ اما امیدوارم در این بخش بتوانم ایده‌هایی درباره‌ی نحوه‌ی بهبود روابط، اگر نیاز به آن‌ها دارید، در اختیارتان قرار بدهم.

وقتی پدر و مادر باهم نیستند


حتی اگر جدا از والدِ دیگرِ فرزندتان زندگی می‌کنید، چیزی که اهمیت دارد این است که محترمانه از آن‌ها یاد کنید، اینکه می‌توانید از نکات مثبتشان‌ قدردانی کنید و همیشه بر خطاهایشان‌ تأکید نکنید. می‌دانم که این ممکن است برای برخی افراد، به‌خصوص بعداز یک جداییِ سخت، ناممکن به ‌نظر برسد. وقتی به شما بگویم که چقدر این مسئله برای کودک مهم است، ممکن است این آگاهی کار را برایتان آسان‌تر کند: آن‌ها خودشان را متعلق، وابسته، و بخشی از هریک از شما می‌دانند. اگر یکی از طرفینی که این کودک را به وجود آورده است انسانِ «بد» خطاب شود، اغلب در کودک نهادینه می‌شود که او هم خودش را به‌عنوان انسانی «بد» ببیند. همچنین کودک ممکن است زیر فشار وفادار ماندن به پدر و مادر نابود شود.


بنابراین بهترین راه برای کنارآمدن با جدایی چیست؟

 اگر پدر و مادر باهم همکاری کنند و ارتباط خوبی داشته باشند و اگر کودک همچنان به‌طور مرتب ارتباط نزدیکی با هر دو نفر آن‌ها داشته باشد، کودک پس‌از جدایی وضعیت بهتری خواهد داشت.


اگر بتوانید از عهده‌ی این کار برآیید، احتمال اینکه فرزندتان افسرده یا پرخاشگر شود کمتر است. درخصوصِ ارتباط کودک با والدی که حضور فیزیکی ندارد این امر درصورتی بهتر عمل می‌کند که ارتباط مثبت و واضحی بین والدین وجود داشته باشد. اگر یکی از والدین (که معمولاً پدر است، اما نه همیشه) پس‌از جدایی دور شود، احتمال اینکه کودک از اضطراب، عصبانیت، افسردگی، یا عزت‌نفس پایین رنج ببرد بسیار بیشتر می‌شود.

ازاین‌رو بسیار نگران‌کننده است که در بریتانیا بیش‌از یک‌چهارم کودکانی که والدینشان از هم جدا شده‌اند، سه سال بعداز این اتفاق، هیچ ارتباطی با پدرشان ندارند.


درک می‌کنم که کنارآمدن با همسر سابق همیشه امکان‌پذیر نیست. مِل مادر پسری شش‌ساله به‌نام نوآ است. او پنج سال با پدر نوآ، جیمز، رابطه داشت. آن‌ها اغلب در کشورهای متفاوتی زندگی می‌کردند و خودشان را زوجی متعهد نمی‌دانستند، ولی وقتی باهم بودند از بودن کنار یکدیگر بسیار لذت می‌بردند. داستان مِل ممکن است افراطی به‌ نظر برسد، اما ممکن است برای هرکسی که با همسر سابقش در بزرگ‌کردن فرزند اختلاف داشته مفید باشد.


وقتی مل باردار شد، جیمز فکر می‌کرد که او بچه را سقط می‌کند. وقتی مل این کار را نکرد، او خیلی عصبانی شد و برای قطع رابطه تلاش کرد. درحال‌حاضر، او هزینه‌ای حداقلی برای نگهداری می‌پردازد و تنها پس‌از روالِ تحقیرآمیزِ آزمایشِ تعیینِ هویتِ پدر موافقت کرد که این کار را انجام دهد. او نمی‌خواهد با نوآ هیچ ارتباطی داشته باشد.


وقتی با افرادی در موقعیت مشابه با جیمز صحبت کردم، آن‌ها به من گفتند که زندگی‌شان را همان‌طورکه هست دوست دارند. اگر قرار باشد که اهمیت یک نان‌خور را به رسمیت بشناسند، از احتمال تغییر زندگی‌شان احساس تهدید و وحشت می‌کنند.

بااین‌حال هر کودک ــ‌که در زندگی‌تان شیء نیست، بلکه انسان است؛ گرچه چند دهه‌ای به شما وابسته خواهد بودــ چیزی فراتر از یک عاملِ صرف برای تغییر است. اگر می‌خواهید خودخواهانه به پدر یا مادر ‌شدن فکر کنید، کودک درواقع منبع غنا و نعمت است.


همچنین کودک تنها به این دلیل که نادیده گرفته شده است، زندگی‌اش متوقف نمی‌شود. متأسفانه برخی‌از مردان و زنان خودشان را از کودکانشان دور می‌کنند. مثل این است که انگار اگر وانمود کنند هیچ ارتباطی با آن‌ها ندارند، درواقع دیگر آن کودکان وجود ندارند. مل به‌طور غریزی می‌دانست که نباید به نوآ بگوید پدرش او را ناامید کرده است؛ اگرچه احساس می‌کرد همین کار را کرده است. اگر پسرش درباره‌ی پدرش بپرسد، او خصوصیات خوب و استعدادهایش را به ‌یاد می‌آورد و به پسرش درباره‌ی آن‌ها می‌گوید. اگر در آینده، پدر نوآ بخواهد دوباره وارد زندگی‌اش شود، مثبت‌بودن مِل درخصوص او به این فرآیند کمک خواهد کرد. با بزرگ‌تر‌شدن نوآ و پرسیدن سؤالات بیشتر، این موضوع برای مِل سخت‌تر می‌شود. او نگران این است که پسرش وقتی کل داستان را فهمید، رفتن پدرش را به خودش بگیرد. همچنین این موضوع ممکن است به عزت‌نفسش آسیب بزند یا شاید نگرشش را به جنسیتش تغییر دهد یا حتی تأثیر منفی بر رفتارش در بزرگ‌سالی داشته باشد.


ازآنجاکه مل از این خطرات آگاه است، می‌تواند نوآ را درباره‌ی آن‌ها راهنمایی کند؛ اما حتی دراین‌صورت نیز هیچ تضمینی وجود ندارد که او در مقطعی این واقعیت را نپذیرد که پدرش برای دلگرمی‌دادن به او حضور ندارد. بعضی وقت‌ها نسخه‌ای برای روبه‌راه‌کردن همه‌چیز وجود ندارد. مِل خانواده و دوستان بسیار خوبی دارد و احساس می‌کند که آن‌ها کمک زیادی کرده‌اند تا جای خالی پدر نوآ را برایش پر کنند.


من داستان مل را برایتان تعریف کردم زیرا همیشه ایجاد ارتباط مشارکتی و مؤثر با همسر سابق کار آسانی نیست. وقتی یکی از والدین نیست، تنها کاری که می‌توانیم بکنیم این است که سعی کنیم آن والد غایب را پیش فرزندمان یا حتی خودمان تخریب نکنیم


چگونه درد را تحمل‌پذیر کنیم


ما می‌خواهیم زندگیِ فرزندمان عاری از درد و نگرانی باشد. قطعاً نمی‌خواهیم آن‌ها رنج بکشند؛ به این دلیل که ما در انتخاب فردی که با او رابطه داشتیم بدشانس بودیم یا به این دلیل که در روابط نزدیکمان مشکلاتی وجود دارند. اما محافظتِ کامل از آن‌ها ناممکن است. هیچ زندگی‌ای بدون نگرانی، معماهای حل‌نشده، آرزو، و مصیبت نیست.

بیشتر بخوانید:

خاطرات شما چگونه بر نحوه فرزند پروری تان تاثیر می‌گذارد


روش تحمل‌پذیرکردن درد فرزندمان این است هنگامی‌که درد را احساس می‌کنند، کنارشان ‌و با آن‌ها باشیم. باید کنار فرزندتان و افراد نزدیکتان حضور داشته باشید. باید پذیرای آنچه به شما نشان می‌دهند و آنچه احساس می‌کنند باشید. ممکن است نتوانید دردشان‌ را از بین ببرید، اما با پذیرفتن آن، به‌جای انکار یا پس‌زدنش، می‌توانید درطیِ این مسیر همراهشان باشید و تنهایشان نگذارید. این نوع همراهی همه‌چیز را تحمل‌پذیرتر می‌کند. دراین‌باره در بخش احساسات بیشتر توضیح خواهم داد.


وقتی پدر و مادر باهم هستند


اگر فرزندتان را، به‌همراهیِ همسرتان، با عشق، حسن‌نیت، مراقبت، و احترام بزرگ می‌کنید، به حس امنیت کودکتان کمک می‌کنید. بااین‌حال، هرکسی که فرزندی دارد این را می‌داند که این مسئله رابطه‌تان را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. فعالیت‌های ناگهانی و ازپیش‌برنامه‌ریزی‌نشده کاهش می‌یابد، اوقات تنهایی و خلوتتان با همسر یا افرادی که با آن‌ها صمیمی هستید کم می‌شود، و به‌طور‌کلی وقتی برای خودتان نمی‌ماند یا بسیار کم می‌شود. میانه‌ی شما یا همسرتان با رابطه‌ی جنسی ممکن است تغییر کند و فرصت برای رابطه‌ی جنسی کمتر پیش می‌آید. برنامه‌ی خواب به هم می‌ریزد و احتمالاً مجبورید با خواب بسیار کمتری روزگار بگذرانید. هرکدام از زوجین یا هر عضوی از خانواده‌ی گسترده ممکن است فلسفه‌ی متفاوتی برای فرزندپروری داشته باشند و پویاییِ میان روابط ممکن است تغییر کند. عادات کاری‌تان تغییر خواهند کرد و اگر شغلتان را رها کنید، ممکن است احساستان را نسبت‌به خودتان تغییر دهد. در زندگیِ اجتماعی‌تان تأثیر خواهد داشت. ممکن است ارتباطتان با همکاران سابق قطع یا کمتر شود و بعضی‌از دوستان ممکن است به‌علت مشغله‌تان با فرزندتان مدتی ارتباطشان را با شما کم کنند و... .


و این به‌هیچ‌وجه فهرست کاملی نیست. وقتی زوج هستید، تغییر از رابطه‌ی دونفره به خانواده کمی زمان می‌برد تا به آن عادت کنید. درست زمانی‌که فکر می‌کنید به آن عادت کرده‌اید، دوباره تغییر می‌کند، همچنان که کودک یا خانواده‌تان در حال رشد است. این تغییرات می‌تواند در داشتن احساس بیزاری نسبت‌به یکدیگر و نسبت‌به فرزند نقش داشته باشد. به‌هرحال، بهتر است هر نوع بیزاری را بپذیرید، حتی اگر تنها پیش خودتان به آن اعتراف کنید. اگر این کار را نکنید، احتمال بیشتری وجود دارد که بروز دادن آن احساس را توجیه کنید، به‌جای آنکه مسئولیتش ‌را قبول کنید.

بلوز شلوار پسرانه بچه گانه پاییزه با کیفیت


زندگی هرگز ثابت نیست و تواناییِ پذیرفتن و کنارآمدن و استقبال از تغییرات مفیدتر از مقاومت دربرابر آن‌هاست. فکر‌کردن به اینکه چطور می‌توانید انعطاف‌پذیر باشید ممکن است مؤثرتر از تلاش برای بازیابیِ چیزهای ازدست‌رفته باشد. به این معنی نیست که گاهی دلتان برای سبک قبلیِ زندگی‌تان تنگ نخواهد شد، بلکه به این معنی است که شما احتمالاً باید تلاش کنید تسلیم زندگیِ جدیدتان شوید و آن ‌را بپذیرید. مارک را به‌ یاد دارید؟ او از وارونه‌شدن شیوه‌ی زندگی‌اش با تغییر از زوج دو‌نفره به خانواده‌ی سه‌نفره دلخور بود. یاد گرفت که با پی‌بردن به منشأِ دلخوری‌اش نسبت‌به تربیت خودش این تغییر را بپذیرد و در مراقبت از کودکان معنایی بیابد، به‌جای اینکه فقط آن‌ را به‌عنوان کاری کسل‌کننده خط بزند. او همچنین متوجه شد زمانی‌که مسئولیت مشترک و برابری با همسرش درقبالِ فرزندشان می‌پذیرد، این امر همسرش را آزاد می‌کند تا دوباره خودِ قدیمی‌اش باشد، به‌جای اینکه به‌طور کامل درگیر فرزندش باشد.


چگونه بحث کنیم و چگونه بحث نکنیم


بیشترِ خانواده‌ها جرِبحث می‌کنند، اما این روشی است که شما با مشکلات کنار می‌آیید (یا نمی‌آیید) و چیزی که اهمیت دارد این است که چگونه حل می‌شود (یا نمی‌شود). تفاوت‌ها به‌خودی‌خود نباید به رابطه و متعاقباً به محیط فرزندتان آسیب بزنند. افرادی که مشارکت موفقیت‌آمیز و خانواده‌های وظیفه‌شناسی دارند نیز اختلاف‌نظر دارند و مشاجره می‌کنند. واقعیت است، اما حتی باوجودِ این‌ها همچنان به یکدیگر احترام می‌گذارند و از یکدیگر قدردانی می‌کنند، تفاوت‌هایشان را می‌پذیرند، و به احساسات یکدیگر توجه می‌کنند.


حالا بیایید درباره‌ی جزئیاتِ جرِبحث و مشاجره صحبت کنیم. در هر اختلافی مشکلی وجود دارد. این همان چیزی است که شما درخصوص آن بحث می‌کنید. بعد احساستان درباره‌ی اختلاف است و اینکه طرف مقابل چه احساسی نسبت‌به آن دارد. بعد هم فرآیندِ حل‌کردن مشکل توسط شماست.

برای حل‌کردن اختلاف، مهم است بدانید چه احساسی درخصوص مشکل دارید و آن ‌را با طرف مقابل در میان بگذارید. قدم بعدی این است که بدانیم طرف مقابل چه احساسی درباره‌ی مشکل دارد و احساساتش را مدنظر قرار دهیم. اگر احساسات در نظر گرفته نشوند، هر دو طرف درحینِ بازی‌کردنِ آنچه من «تنیسِ دلایل» می‌نامم بیشتر و بیشتر عصبانی می‌شوند: پرتاب دلایل به‌سمت یکدیگر از روی تور و پیدا‌کردن دلایل بیشتر و بیشتر که با آن به‌ طرف مقابل ضربه بزنند. در این سبکِ بحث‌کردن، هدفِ مشاجره، به‌جای یافتنِ راه‌حلی کارساز، تبدیل به بُردنِ امتیاز می‌شود. پی‌بردن به اختلافات و حل‌کردنشان‌ به‌ مفهوم درک و مصالحه است، نه برنده‌شدن.


بیایید نمونه‌ای از بحث خانوادگی را درباره‌ی شستن ظرف‌ها بررسی کنیم. مشکلْ شستن ظرف‌هاست و بعد احساسی که آن‌ها دراین‌باره دارند. وقتی فرآیند به تنیس دلایل تبدیل می‌شود، چیزی که اتفاق می‌افتد این‌گونه است:

- سرویس‌زننده‌ی توپ: مشکل اینه که اگه ظرف‌ها شسته نشه، غذا روش خشک می‌شه و شستنش سخت‌تره، پس همین الان انجامش بده (۱۵‑۰)؛


- دریافت‌کننده‌ی سرویس: اگه ظرف‌های روز رو بذارم و همه‌ش رو باهم بشورم، از وقتم بهتر استفاده کرده‌م (۱۵‑ ۱۵)؛


- سرویس‌زننده‌ی توپ: بهداشتی نیست که همین‌طوری ظرف‌ها رو نشسته ول کنی (۳۰‑۱۵)؛


- دریافت‌کننده‌ی سرویس: هر باکتری‌ای که جمع شده، بالاخره موقعِ شستن پاک می‌شه (۳۰‑۳۰)


- سرویس‌زننده‌ی توپ: ظرف‌های کثیف مگس به خودشون جذب می‌کنن (۴۵‑۳۰)؛


- دریافت‌کننده‌ی سرویس: الان زمستونه. هیچ مگسی دور ظرف‌های کثیف جمع نشده (۴۵‑۴۵ مساوی).


و الی آخر. وقتی یک نفر بالاخره دلیل کم آورد و ازاین‌رو «بازنده» فرض شد، آن‌ها احساس عشق و محبت نسبت‌به حریفشان ندارند. اگر برنده احساس خوبی داشته باشد، به‌قیمت حال بدِ شریکشان است.

روش دیگری که مردم برای حل اختلاف و مشکل دارند همان چیزی است که من آن ‌را «اونجا رو نگاه» یا حواس‌پرت‌کردن می‌نامم. این یعنی وقتی به‌جای صحبت‌کردن درخصوص چیزی یا کسی که شما را آزار می‌دهد، بحث را عوض می‌کنید. پس می‌بینید که شستن ظرف‌ها انجام نشده است، اما به‌جای پرداختن به آن مشکل چیز دیگری می‌گویید یا کار دیگری انجام می‌دهید. این ممکن است خوب باشد، ممکن است برای تأخیر در صحبت‌کردن درخصوص چیزی مناسب باشد، اما اینکه به‌طور‌کلی از بحث درباره‌ی اختلافات اجتناب کنید خوب نیست. اگر از کل مشکل اجتناب شود، چیزی که اتفاق می‌افتد این است که از صمیمیت نیز اجتناب می‌شود؛ چون وقتی بسیاری از موضوعات تابلو می‌شوند طفره‌رفتن، مؤدبانه، موجب تنهایی می‌شود.

روش سوم بحث‌کردن روش «فدا‌شدن» است. مثل وقتی برمی‌گردید خانه و می‌گویید: «نگران ظرف‌ها نباش، من می‌شورمشون.» متأسفانه چیزی که در موقعیت‌هایی مشابهِ این اتفاق می‌افتد این است که شخص فدایی به‌جای اینکه باعث شود دیگران احساس گناه کنند، درنهایت عصبانی می‌شود و دیگران را سرزنش می‌کند یا تبدیل به شکنجه‌گر می‌شود و شروع می‌کند به توهین‌کردن. شکنجه‌گر می‌گوید: «خیلی کثیفی که ظرف‌ها رو نمی‌شوری. استانداردهای بهداشتی‌ت چندش‌آورن.» اگر شما طرف این صحبت باشید، دلتان می‌خواهد که جواب حمله‌اش را بدهید.

هیچ‌یک از این چهار نوع اختلاف به فضای خوب در زندگی خانوادگی منجر نمی‌شود. مشاجراتْ کودکان را در حالت آماده‌باش می‌گذارند، حس امنیتشان‌ را تهدید می‌کنند، و باعث می‌شوند کمتر بتوانند درباره‌ی جهان کنجکاو باشند. درعوض، انرژی و تمرکزشان‌ به‌ نوعی حالت اضطراری معطوف می‌شود.

پس بهترین روش بحث‌کردن چیست؟ 


وقتی می‌خواهید اختلافات را حل کنید، هر بار فقط به یک اختلاف بپردازید و به این فکر کنید که بحث واقعاً درخصوص چه چیزی است. دلخوری‌هایتان را جمع نکنید و به یک‌باره آن ‌را سر طرف مقابل خالی نکنید! با احساستان درباره‌ی مشکل شروع کنید، نه با بی‌احترامی یا سرزنش‌کردن. پس برگردیم به قضیه‌ی شستن ظرف‌ها... .


«کلافه می‌شم وقتی برمی‌گردم خونه و بااینکه صبح همه‌چیز رو شستم دوباره ظرف می‌بینم. چیزی که باعث می‌شه احساس بهتری داشته باشم اینه که درطول روز ظرف‌های خودت رو بشوری.»

در بهترین روش، مسئله بُردن نیست، بلکه درک‌کردن است. حالا جواب ممکن است این باشد: «اوه! ببخشید عزیزم، من نمی‌خوام تو احساس بدی داشته باشی. خیلی کار داشتم. می‌فهمم جالب نیست که بیای خونه و این منظره رو ببینی.» پاسخ به آن ممکن است این باشد: «آره، می‌دونم خیلی کار داری. اشکالی نداره، چطوره تو بشوری و من خشک کنم؟»


قاعده‌ای خوب هنگام بحث‌کردن این است که در جملات از «من» استفاده کنید، نه «تو». به‌عنوان مثال، «من ناراحت می‌شم وقتی با گوشی‌ت کار می‌کنی جواب من رو نمی‌دی»، نه اینکه بگویید «تو همیشه وقتی با گوشی‌ت کار می‌کنی به من محل نمی‌ذاری». هیچ‌کدام از ما دوست نداریم که فرد دیگری طبق تعریف خاصی به ما برچسب بزند، به‌خصوص به‌طور منفی. اگر به‌جای آن توضیح دهید آنچه می‌شنوید یا می‌بینید چه احساسی در شما ایجاد می‌کند، پس درخصوص خودتان صحبت می‌کنید و شنیدنش برای فرد دیگر بسیار آسان‌تر است.


البته هیچ روشی برای بیان اعتراض نیست که «نتیجه‌اش» تضمین‌شده باشد، یعنی اطمینان از رسیدن به آنچه می‌خواهید؛ اما ارتباط خوب درباره‌ی کلک‌زدن نیست، بلکه داشتن روابط خوب است. صادق‌بودن با احساسات و خواسته‌های خودتان به شما کمک می‌کند روابط خوبی داشته باشید، درحالی‌که کلک‌زدن به کسی به رابطه‌ی خوب منجر نمی‌شود.

گفتن جملات با «من» به‌جای «تو»، پذیرفتن احساسات خود، آگاهی، و پذیرش احساسات طرف مقابل معمولاً بهترین راه برای برخورد با تفاوت‌های اجتناب‌ناپذیری است که در خانواده‌ها پیش می‌آید. این کار همچنین به کودکتان کمک می‌کند تا بیشتر احساس امنیت بکند؛ ازآنجاکه دلخوری‌ها را کاهش ‌و درک را افزایش می‌دهد.‌ همچنین، به‌احتمال زیاد، بچه‌ها ‌این شیوه‌ی محترمانه و عاطفی برای بحث‌کردن را به کار خواهند گرفت، چراکه الگویشان‌ بوده است.


یکی از دلایل بروز اختلافات در وهله‌ی اول مربوط به وقتی است که یکی از طرفین فکر می‌کند عمداً موردحمله قرار گرفته‌ است، درحالی‌که این‌طور نیست. این مثال در خانواده‌ای معمولی رخ داد (من آن‌ها را خانواده‌ی هِریتِج می‌نامم):


جانی، دانشجوی ۲۲‌ساله، مشغولِ وارسیِ کتِ چرمیِ قدیمیِ پدرش است. او می‌گوید: «بابا تو شصت‌ سالته، این رو که دیگه نمی‌پوشی. می‌دی‌ش به من؟»

کِیس، معلمی که سر کار به‌خاطر درک‌نکردن هم‌نسلانِ پسرش روز بدی داشته است، به‌خاطر همین احساس پیری می‌کند. جانی هم دست روی نقطه‌ضعفش می‌گذارد. کِیس صدایش را بالا می‌بَرَد و می‌گوید: «چی! حتی نمی‌تونی صبر کنی من بمیرم بعدش وسایلم رو دید بزنی؟»


جانی خیلی شوکه شده است و احساس می‌کند به او توهین شده است. «وا! فقط یه سؤال پرسیدم. چرا همیشه زخم‌زبون می‌زنی؟!»


«من زخم‌زبون نمی‌زنم، اما دوست ندارم طوری باهام رفتار کنن انگار مُردم.»


این مشاجره‌ای جدی نیست و من کاملاً مطمئنم کِیس با پرت‌کردن کُت به‌سمت جانی به این بحث خاتمه می‌دهد و می‌گوید «مال خودت» و جانی می‌گوید «دیگه نمی‌خوامش، یه چیزی باید داشته باشی که تو تابوتت بپوشی» و هر دو با خنده آتش‌بس می‌دهند؛ اما اگر آن‌ها ندانند که چه اتفاقی افتاده است، هر دو هنوز کمی احساس ناراحتی می‌کنند و احتمالاً چیزی مشابهِ این دوباره اتفاق می‌افتد. بنابراین بیایید ببینیم واقعاً چه اتفاقی می‌افتاد اگر وانمود کنیم که واسطه‌ای آگاه کنار آن‌هاست.


کِیس می‌گوید: «اون می‌خواد من بمیرم.»


جانی می‌گوید: «نه، نمی‌خوام. من کُتش رو می‌خوام.»


کِیس می‌گوید: «فرقی نمی‌کنه.» درعین‌حال متوجه می‌شود که فرق می‌کند.

واسطه می‌گوید: «فرق می‌کنه، اما کِیس امروز برای تو هر دو تاش مثل هم به ‌نظر می‌رسه. جانی از کجا این رو بدونه. کِیس تو احساس کردی بهت توهین شده. ازاونجاکه جانی متوجه نشد تو این احساس رو داری، احساس کرد تلافی‌کردنت بی‌دلیله و بنابراین اونم ضدحمله زد.»


جانی می‌گوید: «قطعاً برای من همین‌طوره.»


کِیس ساکت است، بنابراین واسطه به او می‌گوید: «فقط به این دلیل که تو احساس کردی بهت توهین شده، به این معنی نیست که بهت توهین شده باشه.»

کِیس با حالتی تدافعی جواب می‌دهد: «اون به من گفت شصت‌سالته.»


واسطه: «بله، اون احساساتش رو پشت واقعیت پنهان می‌کرد. این عادتیه که اون به‌خاطر تمام اون "تنیس دلایل" پیدا کرده که از زمان تولدش شاهدش بوده. از این گذشته، به ‌نظر می‌رسه کناراومدن با شصت‌سالگی برات سخته. به‌خاطر همین دوست داری بچسبی به نمادهای دوران جَوونی‌ت، مثل اون کُت چرمی. اشکالی نداره اگه این‌طور باشه و اگه حقیقت داره می‌تونی بگی.»


نسخه‌ای جدید از این مکالمه ممکن است به این شکل باشد:


«از کُت چرمی‌ت خوشم می‌آد. می‌دی‌ش به من؟»


«باید یه‌کم راجع‌بهش فکر کنم. می‌فهمم که واقعاً می‌خوایش، ولی برای دل‌کندن ازش آماده نیستم. درسته، ممکنه دیگه هیچ‌وقت نپوشمش، ولی یه‌کم زمان لازم دارم تا به این پیری عادت کنم و توی این فاصله، نگه‌داشتن لباس‌های جَوونی‌م برام تسلیِ خاطره.»

«ببخشید، درخواست من تو رو یاد شصت‌ساله‌بودنت انداخت.»


«اوه! نگران نباش. به این یادآوری نیاز دارم. یه‌کم احساس پیری می‌کنم، چون از کار بعضی دانش‌آموزان سر درنمی‌آرم.»


«مثلاً چی؟»


«تازه دارم از این شبکه‌های اجتماعی سر درمی‌آرم، ولی وقتی بهم می‌گن "سمت چپ رو بزن"

منظورشون چیه؟»


«بیا، بذار نشونت بدم... .»


تمرین: بازکردن بحث


به آخرین مشاجره‌ای که با عزیزتان داشته‌اید فکر کنید. بدون اینکه در دامِ حق با چه کسی است و چه کسی اشتباه می‌کند بیفتید، ماجرا را باز کنید؛ مانند همان کاری که من با مثال جانی و کِیس انجام دادم. سپس، باز هم مانند همان کاری که من کردم، برای بررسیِ موقعیت و درنظرگرفتن احساسات هریک از طرفین، دیدگاهی بی‌طرف داشته باشید. سپس نقش واسطه‌ای خردمند را بازی کنید و به این فکر کنید که چگونه نحوه‌ی گفت‌وگو را در این مشاجره تغییر دهید و اینکه بحث چگونه می‌توانست بهتر پیش برود.


در اینجا فهرست کوتاهی داریم برای جمع‌بندی آنچه باید به ‌یاد آورید هنگام صحبت درباره‌ی موضوعی بحث‌برانگیز یا موقعی که دلخور می‌شوید یا فکر می‌کنید که به‌زودی دعوا می‌شود‌:

۱. احساساتتان را بشناسید و احساسات طرف مقابل را در نظر بگیرید. این یعنی خودتان را «حق»به‌جانب و فرد دیگر را «مقصر» ندانید، خودتان را «باهوش» و فرد دیگر را «احمق» جلوه ندهید. اگر افرادی که در یک خانواده یا رابطه‌اند اصرار بر این داشته باشند که همیشه حق با آن‌هاست، هیچ‌چیز به‌اندازه‌ی این نمی‌تواند آن رابطه یا خانواده را از پا درآورد. به‌جای فکر‌کردن به «حق‌داشتن» یا «اشتباه‌کردن» به این فکر کنید که هریک از شما چه احساسی دارید؛

۲. درباره‌ی خودتان صحبت کنید، نه دیگری، بنابراین از «من» در جملات استفاده کنید، نه از «تو»؛


۳. واکنش نشان ندهید، تأمل کنید. همیشه لازم نیست قبل‌از واکنش نشان‌دادن فکر کنید (من طرف‌دار این نیستم که تمام واکنشِ آنیِ خودتان را از دست بدهید). اما اگر احساس رنجش یا عصبانیت می‌کنید، فکر می‌کنم این ایده‌ی خوبی است که درنگ کنید و دلیل آن ‌را درک کنید. اگر کِیس این

کار را در مثال بالا انجام داده بود، متوجه می‌شد عصبانیتی که نسبت‌به پسرش به‌خاطر درخواست آن کُت چرمی احساس کرده بود ربطی به پسرش نداشت؛


۴. ضعفتان را بپذیرید، به‌جای اینکه از آن بترسید. در مثال بالا، کِیس همچنین متوجه می‌شد که از پیر‌شدن می‌ترسد و می‌خواست آن ترس را با نقاب عصبانیت پنهان کند، به‌جای اینکه نقاط‌ضعفش را بپذیرد. اما تنها با پذیرشِ آسیب‌پذیر بودنمان و پذیرفتنِ اینکه چه کسی هستیم می‌توانیم روابطی صمیمی داشته باشیم؛

۵. قصد طرف مقابل را حدس نزنید. بدون حدس‌زدنِ بیش‌از اندازه و فرافکنیِ افکارتان سعی کنید بفهمید که طرف مقابل هم چه احساسی دارد و اگر اشتباه کرده‌اید آن ‌را قبول کنید. درک احساساتتان و فردی که با او بحث می‌کنید، نه‌تنها اساس گفت‌وگو‌کردن است، بنیان روابط خوب و فرزندپروریِ همدلانه است. هرگز برای شروع این نوع تعامل دیر نیست؛

وقتی پدر و مادر قادر به انجام این موارد هستند، متوجه شده‌ام که پیشرفت در الگوهای ارتباط با یکدیگر معمولاً به‌سرعت اتفاق می‌افتد.


تقویت حسن‌نیت


در زوج یا خانواده، تواناییِ درنظرگرفتنِ احساساتِ یکدیگر نیازمند حسن‌نیت است. اگر از این نظر کمبود دارید، باید آن‌ را تقویت کنید.


خب، چه چیزی حسن‌نیت را تقویت می‌کند؟ به‌ نظر می‌رسد که دو روش اصلی برای انجام این کار وجود دارند: 

(۱) پاسخ به تلاش‌هایی که برای ارتباط یا توجه صورت می‌گیرند 

 (۲) یافتنِ آرامش در یکدیگر به‌جای آنکه دیگری یا دیگران را در خانواده رقیب خودمان بدانیم. به‌عبارت‌دیگر، همکاری و مشارکت، نه رقابت.


وقتی روان‌شناسی به‌نام «جان گاتمَن»3 و همکارش «رابرت لِوِنسون»4 آنچه را خودشان «آزمایشگاه عشق» می‌نامند در دانشگاه واشنگتن در سال ۱۹۸۶ تأسیس کردند، یکی از آزمایش‌هایشان این بود که از زوج‌ها بخواهند

درباره‌ی روابطشان صحبت کنند: درخصوص مشاجره‌ای که قبلاً باهم داشتند، درباره‌ی اینکه چطور باهم آشنا شدند و خاطره‌ی مثبتی که باهم داشتند.


درحالی‌که زوج‌ها درخصوص این موضوعات گفت‌وگو می‌کردند، سیم‌هایی به آن‌ها وصل شده بود تا سطح استرسشان ‌اندازه‌گیری شود. همه‌ی زوج‌ها ظاهراً آرام به ‌نظر می‌رسیدند، اما نتایج آزمونِ استرس چیز کاملاً متفاوتی را نشان داد. تنها برخی‌از زوج‌ها درواقع آرام بودند؛ بقیه ضربان قلب بالایی داشتند، خیلی عرق کردند، و به‌طور‌کلی همه‌ی نشانه‌های بودن در وضعیت جنگ یا گریز را نشان دادند.


اما کشف واقعی شش سال بعد در جلسه‌ی تکمیلی اتفاق افتاد. تمام زوج‌هایی که استرس بالایی داشتند حالا یا از هم جدا شده بودند یا هنوز باهم بودند اما رابطه‌ای ناکارآمد داشتند. گاتمن این زوج‌ها را «فاجعه» و کسانی را که در جلسه‌ی اولِ مصاحبه استرسی نشان نداده بودند «خبره» نامید.

داده‌ها نشان داد که فاجعه‌ها هریک دیگری را تهدید تلقی می‌کردند، بیشتر شبیه به یک دشمن تا یک دوست. گاتمن برای مدتی طولانی روابط هزاران زوج را بررسی کرد و متوجه شد که هرچه شاخص‌های استرس زوج بیشتر باشد، به فاجعه‌بودن نزدیک‌تر بوده‌اند و احتمال اینکه از هم جدا شوند یا روابط ناکارآمد داشته باشند بیشتر بوده.


خب، این یافته‌ها چه معنایی دارند؟

 هرچه بیشتر کنار همسرتان احساس استرس و تهدیدشدن حس کنید، احتمال بیشتری وجود دارد که نسبت‌به آن‌ها رفتاری خصمانه یا سرد داشته باشید. هرچه بیشتر رابطه‌تان بر اساس برتری یا برنده یا بازنده‌شدن و بدون اشتباه‌بودن باشد، احتمال بیشتری وجود دارد که نسبت‌به شریک زندگی‌تان به‌جای حسن‌نیت، احساس دشمنی داشته باشید. این می‌تواند چرخه‌ی معیوبِ رابطه‌ای باشد. رفتارهای رقابت‌طلبانه در فرهنگ ما به‌عنوان راهی برای کنارهم‌بودن بسیار رایج است. به نظر می‌رسد حتی تبلیغات نیز برای موفقیتش متکی بر این است که در بازار هدفش احساس برتری نسبت‌به دیگران ایجاد کند. حتی تبلیغاتِ به‌نظر متکی بر موفقیت نیز به ایجاد احساس برتری در بازار هدف نسبت‌به دیگران متکی است. بدتر از آن ایجاد احساس مطلوب‌بودن ازنظر جنسی در مصرف‌کننده‌ی هدف است. من به آگهی‌های «بابای خنگ» برای شوینده‌ها فکر می‌کنم یا آگهی‌های بازرگانی‌ای که در آن به‌ نظر می‌رسید «جایزه» برای خرید یک محصول ‌این است که باید ازخودراضی باشید؛ انگار به‌نحوی ثابت شده است که شما از شریک زندگی‌تان برترید 

درمقابل، زمانی‌که زوج کنار هم احساس آرامش و آسایش می‌کنند، احتمال اینکه هریک از طرفین با دیگری گرم‌تر و بامحبت‌تر باشد بیشتر است. گاتمن آزمایش دیگری انجام داد که در آن ۱۳۰ زوج را مشاهده کرد که به‌مدت یک روز در اقامتگاهی تفریحی درحالِ معاشرت بودند. چیزی که او کشف کرد این بود: زمانی‌که زوج‌ها باهم‌اند، چیزی را که او «درخواست برقراری ارتباط» می‌نامد از خودشان بروز می‌دهند. به‌عنوان مثال، اگر یکی از زوجین درحالِ مطالعه است و می‌گوید «به این گوش بده» و زوج دیگر کتابش را پایین بیاورد و آماده‌ی گوش‌دادن شود، درخواست برقراری ارتباط اجابت شده است. آن‌ها به‌دنبال پاسخ، نشانه‌ای از حمایت یا توجه‌اند.


پاسخ به درخواست یک نفر نیازهای عاطفی‌اش را برآورده می‌کند.

 گاتمن دریافت زوج‌هایی که بعداز شش سال، دیگر باهم نبودند (در زمان جلسه‌ی تکمیلی)، به‌طور متوسط تنها به سه‌دهم از این نوع درخواست‌ها پاسخ دادند. این تعاملات کوچک و روزمره باعث ایجاد حسن‌نیت و تعامل متقابل می‌شوند و بدون آن‌ها روابطمان نمی‌توانند پایدار باشند. بنابراین، این کلید مشارکت موفق است: پاسخ‌گو و علاقه‌مند باشید. و آنچه برای روابط زوجین صادق است برای تمامی ارتباط‌ها نیز صادق است، به‌خصوص روابطمان با فرزندانمان.


علاوه‌بر پاسخ‌دادن به درخواست برای توجه، کارهای دیگری نیز وجود دارند و شما می‌توانید انتخاب کنید که کدام را انجام دهید. این کارها حسن‌نیت را تقویت می‌کنند یا برعکس. 

می‌توانید در شریک زندگی‌تان و اعضای خانواده و البته فرزندانتان به‌دنبال چیزهایی بگردید تا از آن‌ها قدردانی کنید یا درعوض می‌توانید به‌دنبال ضعف‌ها و خطاهایشان‌ بگردید. می‌توانید انتخاب کنید قدردانی یا انتقادتان را بیان کنید. می‌توانید انتخاب کنید که مهربان باشید. خبر خوب این است که مهربانی مُسری است. اگر شما به‌طور یک‌طرفه مهربان هستید، تحقیقات نشان داده‌اند که احتمالاً شریکتان آن ‌را بگیرد و انتقال دهد.

تغییردادن موازنه، اگر نامتعادل باشد، از حالتی نقدگرایانه به‌حالت قدردانی بسیار مهم است، نه‌تنها در مشارکتتان یا در رابطه‌تان با خانواده‌تان، بلکه در کل زندگی. من از خانواده‌ای آمده‌ام که در آن تربیتْ کمی به‌سمت انتقاد متمایل شده بود‌ تا قدردانی و من باید سخت تلاش می‌کردم تا آن ‌را تغییر دهم. وقتی به عادات قدیمی برمی‌گردم، احساس می‌کنم در حوضچه‌ی سمیِ انتقاد خودم را شست‌وشو می‌دهم.

مهربان‌بودن به‌معنای قربانی‌بودن یا کم‌رو‌بودن نیست. مهربان‌بودن به این معنا نیست که وقتی عصبانی هستید، احساساتتان را پنهان کنید. مهربان‌بودن یعنی توضیح‌دادن اینکه چه احساسی دارید و چرا، بدون سرزنش‌کردن یا توهین‌کردن به فرد دیگر.


همچنین مهم است بدانید تنها به این دلیل که شما قصد نداشته‌اید اعمالتان باعث ناراحتی یا عصبانیت اعضای خانواده شوند، به این معنی نیست که آن اعمال آن‌ها را ناراحت نکرده باشد. وقتی یک نفر درمقابل چیزی که ما گفته‌ایم یا انجام داده‌ایم حتی به‌صورت غیرعمدی احساس بدی پیدا کرده است، مهم است گوش دهید و برای احساسی که دارند ارزش قائل شوید، به‌جای آنکه حالت تدافعی بگیرید. باید به ‌خاطر داشته باشیم که همه‌ی ما چیزهای مشابه را به‌طور متفاوتی تجربه می‌کنیم. تجربه‌ی هیچ‌کس به این دلیل که با تجربه‌ی ما متفاوت است اشتباه نیست. چنین تفاوت‌هایی باید محترم شمرده شوند، نه اینکه باعث شوند وارد این مشاجره شوید که چه کسی تجربه‌اش «درست» است.


توصیه‌های زیادی وجود دارد. برخی‌از آن‌ها به شما می‌گویند زیاد نگران مسائل جزئی در خانواده و روابط نباشید. بقیه دقیقاً برعکسِ این‌ را پند می‌دهند و می‌گویند به ناراحتی‌های جزئی بپردازید، قبل‌از اینکه به مشکلات بزرگ تبدیل شوند.

به‌عقیده‌ی من، مهم‌ترین چیزی که باید برای آن تلاش کنیم این است که احساس طرف مقابل را درک کنیم، حتی اگر خودمان احساس متفاوتی داشته باشیم و با آن‌ها احساس همدردی کنیم و خوشبختانه ما هم به‌نوبت همدردی دریافت کنیم. همه از اینکه به آن‌ها گوش بدهند، درک شوند و با آن‌ها احساس همدردی کنند سود می‌برند. این ‌را به اولویت در خانواده‌تان تبدیل کنید. این کار باعث می‌شود خانواده‌تان جای خوبی برای به‌دنیا‌آمدن بچه و محیط خوبی برای رشد کودک باشد.


تمرین:

 به درخواست‌های توجه، اعتنا کنید


از لحظاتی که اعضای خانواده‌تان برای توجهتان یا برقراریِ ارتباط تلاش می‌کنند بیشتر آگاه باشید و، درصورت امکان، به آن پاسخ دهید، به‌جای آنکه از آن رو برگردانید. فرقی نمی‌کند که این درخواست از طرف همسر یا مادر یا فرزندانتان باشد. روابطْ ارزشمندند و اجابت این درخواست‌ها بخش مهمی از حفظ رابطه است.


اگرچه ما فرد مجزایی هستیم، اما همچنین بخشی از سیستم و محصول محیطمان هستیم. همان‌طورکه در این بخش دیدیم، چندین راهکار وجود دارند که ما می‌توانیم برای کمک به آن سیستم و محیط انجام دهیم تا جای سالمی برای رشد فرزندانمان باشد.


موفق و پیروز باشید